"به سلامتی زین!" لویی شاتشو گرفت بالا"من؟ چرا خودتو نمیگی! توی لعنتی فارق التحصیل شدی مرد!" زین جیغ زد
"اگه قرار باشه برای یکی جشن بگیریم، چرا نایل رو نگیم که تو برنامه تلوزیونی خورد زمین؟" هری با بقیه همصدا شد و شاتشو گرفت بالا
"اوه خفه شو!" نایل خندید "گلف یه ورزش خیلی خسته کننده ست که..."
لویی حرفشو قطع کرد و جیغ زد "به سلامتی!!!!"
همشون شاتاشونو پایین آوردن، و بخاطر سوزشی که الکل تو گلوشون ایجاد کرد به خودشون پیچیدن، و بعد لویی یه داد بلند کشید و هری خندید
زین بهشون لبخند زد، به بهترین دوستاش...، بدون لیام حس عجیبی نداشت، در حقیقت، زین دیگه اونقدرا هم به لیام فکر نمیکرد، دیگه وقتی یه آهنگ از رادیو پخش می شد تند تند پلک نمیزد، حتی اگه اون آهنگ، با همون کلماتی نوشته شده بود که شب بهم زدنشون رد و بدل شد
"دوستون دارم گایز" زین گفت و لویی در مشروبشو باز کرد "واقعا دارم"
"ما هم دوست داریم" هری لبخند زد "میخوای برقصیم؟"
زین رقصنده نبود، پس سرشو به چپ و راست تکون داد و به هری و لویی اجازه داد تا برن وسط جمعیت و خودشونو تکون بدن، اون پیش نایل موند و درمورد برزیل و جاهای دیدنیش صحبت کردن، زین به شدت جذب غروب اونجا شده بود، نایل میگفت خیلی قشنگه
"پس تو داری یه کتاب منتشر میکنی؟پسر! چقدر دیوونه کننده ست"
"میدونم" زین سرشو تکون داد "فقط چهار ماه مونده تا تو قفسه ها قرار بگیره"
"من قراره یه نسخه امضا شده داشته باشم مگه نه؟"
"معلومه که آره" زین جوری خندید انگار سوال مسخره ای ازش پرسیدن
"برای کتابت تور برگذار میکنی؟ شنیدم چندتا نویسنده از این کارا میکنن"
"نه" زین سرشو به چپ و راست تکون داد "اونقدری معروف نیستم تا تور بذارم، اگه میذاشتم هم، حداقل پنج نفر برای دیدنش میومدن"
"سه تاشون که ما بودیم" نایل گفت و زین تایید کرد "نفر چهارم هم لیام می شد"
زین سر جاش محکم نشست ولی دوباره ریلکس شد "من منتظر اون نمی موندم"
"به نظرت اون نمیومد تا برای کتابت جشن بگیریم؟" نایل پرسید، صدای آهنگ زیاد بود، ولی وقتی به لیام اشاره می شد زین به خوبی می شنید
"نای، ما حتی با هم دوست هم نیستیم" زین گفت "آخرین باری که باهات حرف زده کی بوده؟"
"اون...سرش شلوغه" نایل اخم کرد "مصاحبه ها، ردکارپت ها، پریمرها، دید و بازدید ها...خودت میدونی دیگه"
"اون واقعا کل دنیا رو تسخیر کرده مگه نه؟" زین همراه با یه لبخند مشتاق پرسید "تعجبی هم نداره، اون لعنتی خیلی دوست داشتنیه"
"اون هنوز همون لیامه" نایل گفت و زین فقط لبخند زد چون میدونست که این حقیقت نداره، لیام دیگه هیچ شباهتی به اون آدمی که عاشقش بود نداشت، ولی اشکالی نداره، لیامش خیلی حساس بود، اگه یه آدم سفت و سخت نمی شد هیچوقت تو دنیای بی رحم شو بیزنس نجات پیدا نمی کرد
فقط بخاطر به یاد آوردن زمان های قدیم، زین بعد از اینکه لویی رو به تخت برد (اون مست و پاتیل شده بود و نمیتونست به تنهایی خونه بره)، زین اینستاگرامش رو باز کرد،اکانتش به پروموی کتاب تبدیل شده بود، فن هاش بخاطر انتظار برای داستان جدید زیادتر شده بودن، ولی اون به پایین اسکرول کرد تا به عکسای لیام رسید، و بعد به اکانت لیام رفت تا ببینه چطور بوده
لیام تمام عکس هایی رو که زین توش نقش داشت پاک کرده بود، تمام چیزهایی رو که نشونه ای برای شناختن اون بود...، زین به صفحه خیره شد، و گذاشت یه لبخند کوچولو رو لباش نقش ببنده، گوشیشو قفل کرد و گذاشت کنار
اون میتونه هر پستی رو که میخواد از اینستاگرامش پاک کنه، اون میتونه تلاش کنه تا زین رو از زندگیش پاک کنه، ولی این هیچوقت حقیقت اینکه تمام آلبوم لیام درمورد زین نوشته شده رو عوض نمی کنه...
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
Fanfiction[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1