Chapter 4Liam P.O.V:
همونطور که موبایلمو بین شونه و صورتم نگه داشتم, رو تختم میشینم تا جورابامو میپوشم و سعی میکنم به نایل منظورمو بفهمونم:
'+دارم میگم اگه اون دو شخصیتی بود حداقل تو اون شیش ماه خودشو نشون میداد و اسمیت میفهمید! ولی اون هیچی علائمی به جز پرخاشگری و دیوونه بازی نداشته
'-لیام تو اصن چرا حرف ده تا روانپزشکو به هیجات نمیگیری و چسبیدی به تشخیص اولیه؟
با خودم فک میکنم که واقعا چه اصراری به درست بودنه حرف اون دارم؟! اولین چیزی که به ذهنم میرسه رو به زبون میارم
'+شاید چون اون بعد 25 سال موفقیت جونشو رو این قضیه گذاشته, شاید چون جلوی زین مالیک خودشو از پنجره ی طبقه دهم پایین پرت کرده!
'-خودتم میدونی که داری با حست پیش میری و این میتونه بعدا واست دردسر درست کنه...من باید برم رئیسم صدام میزنه,فعلا
و قبل از اینکه من حرف بزنم گوشیو قطع میکنه. نایل تو یه کافه به عنوان پیشخدمت کار میکنه و من گاهی میخوام جای اون باشمو و شغل بی دغدغه تری داشته باشم!
از جام بلند میشمو یه دور لباسامو که بازم یه پیراهن و شلوار کتانه از نظر میگذرونم, سوارماشینم میشمو به طرف تیمارستان یا بهتر بگم هتل زین مالیک(!) میرونم...
قبل از اینکه وارد اتاقش بشم به خودم یادآوری میکنم که اون متفاوته... پس دو تا تقه به در میزنم و اینبار بدون صبر کردن وارد اتاق میشم
زینو میبینم که نشسته و به تاج تختش تکیه داده, یه توپ تنیس دستشه و اونو به دیواره رو به روش میکوبه و توپ راهی به جز برگشتن به دستشو نداره
سرشو به طرفم میچرخونه و یهو بلند بلند میخنده! اگه اون به کبودیه زیر چشمم نمیخندید میگفتم خنده ی فوق العاده کیوتی داره ولی الان...
اخمی میکنمو:
+هی زین بس کن این تقصیر خودته
میبینم که خندش جمع میشه و به خودم هشدار میدم که 'راجبه گذشته حرفی نزن احمق! حداقل الان نه' میخوام باهام راحت باشه پس ادامه میدم:
+ لعنتی تو کل ابهتمو جلو بقیه داغون کردی
اگه فک کردین اون ناراحت شد کاملا در اشتباهین چون نیشخندی زدو مطمئنم که به خودش افتخار کرد!
*تو دیوونه ای لیام پین که دوباره پاتو اینجا گذاشتی! حداقل باید یه هفته تو خونه میموندی
جمله ی دومشو زمزمه کرد و بیشتر با خودش بود, یهو انگار یه چیزی یادش اومده باشه اخم غلیظی کرد و بهم زل زد:
*به خاطره توعه آشغال مثه زندانیا یکی از دستامو به این تخت بستن تا دیگه صورتت اوف نشه!
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟