آرامش

9.6K 1K 1K
                                    

Chapter 32

Liam P.O.V:

بالاخره بعد از یه روز سروکله زدن با کادر بیمارستان امروز صبح مرخص شدم...

البته بماند که لویی و هری وقتی فهمیدن به هوش اومدم اینقد از سر و کولم بالا رفتن که زین عصبی شد و جوری دعواشون کرد که از سه کیلومتریمم رد نشدن!
. . .

واسه آخرین بار زیر دوش میرمو میزارم آب خستگیه این چند وقتو از رو بدنم با خودش ببره...

بیرون میامو باکسر و شلوارک گشادم که روش طرحای شلوغ داره رو میپوشم و بیخیاله تیشرت میشم

از اتاقم میزنم بیرونو به طرف آشپزخونه میرم و سعی میکنم یه چیزی واسه خوردن پیدا کنم ولی دریغ از یدونه سیب!

فحشی به اون 3 تا که یه هفته تو این خونه بودنو کلا همه خوراکیا رو نابود کردن, میدم و تصمیم میگیرم در اسرع وقت قفل درو عوض کنم!

از روی ناچاری یه لیوان آب و یه شکلات میخورم و میرم روی مبله راحتیه سه نفره ولو میشم و اصلا به روی خودم نمیارم که منتظر زینم...

بالاخره بعد از یه ربع که اندازه ی چند قرن واسم گذشت, زین با بیخیالی از اتاقش بیرون میادو موهای نم دار و صورت اصلاح شده ش نشون میده که اونم دوش گرفته

نگامو از صورتش به پایین سر میدمو تیشرت شلوارکه طوسی سفیدشو تو تنش تحسین میکنم...من از طوسی متنفرم! ولی نه وقتی که تو تنه زینه...

*تموم شد؟

با گیجی از خاطراته نحسم بیرون میامو و نگاش میکنم که یه ابروشو بالا داده:

+چی؟!

*زل زدنت به من! تموم شد؟

این بار من نیشخندی میزنم و شونه هامو بالا میندازم:

+نه بیا جلوتر...یه دورم بچرخ بهتر ببینم!

چشماش گرد میشن و میتونم حدس بزنم که انتظاره اینو نداشت

*تو...تو جدا پررویی لیام پین

با حالت نمایشیه مسخره ای دستمو رو سینم میزارمو خم میشم:

+نظر لطفتونه زین مالیک

خنده ش گرفته ولی 'برو بابا' یی میگه و به طرف آشپزخونه میره که با صدام سر جاش متوقف میشه:

+نرو هیچی نداریم! اون عوضیا کاملا خوراکیا رو به فاک دادن...

چشماشو میچرخونه و اونم بعد از پیدا کردنه یه شکلات و خوردنش, راهه رفته رو برمیگرده و به سمتم میاد و با اخم جلوم وایمسیه

*خب چرا نشستی پس؟

ابروامو با شیطنت بالا میندازم:

+دوس داری چی کار کنم عزیزم؟

Me,You,Him! (Ziam)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora