Chapter 21Liam P.O.V:
بیس دیقه ای میشه که بعد از پوشیدن لباسام تو اون اتاقک اومدم خونه و وضعیتمو درست کردم (!) ولی زین هنوز نیومده...واسه آخرین بار ساعتو چک میکنم و یادم میاد از 10 گذشته!
خیلی سریع خودم به استخر میرسونم و زینو میبینم که با لباسای خیس لبه ی استخر نشسته و زانواشو بغل کرده و به آب زل زده
به طرفش میرم و صداش میزنم:
+زین؟
چون متوجه حضورم نشده بود با شنیدن صدام از جاش میپره و بلند میشه وایمیسه, یه دستشو روی بازوی اون یکی دستش میزاره و به زمین نگاه میکنه
*عه چیزه...من یادم رفت گفتی 10 دیقه...ا..الان میام
یه لحظه چشمام گرد میشه ولی یادم میفته که اون یواش یواش داره به یاد میاره و من هنوز به این عادت نکردم
با همون حالت چند قدم جلو میاد و میخواد از کنارم رد شه که متوجه لرزش بدنش از سرما میشم! لعنتی این زین سرماییه و الان سرتاپاش خیسه و خب نسیم خنکم وضعیتو افتضاح تر میکنه...
پس قبل از اینکه رد شه دستشو که انگار یخ زده میگیرم و بی هیچ حرفی با یه اخم عمیق رو پیشونیم تقریبا مسیره تا اتاقشو میدوعم
به محض رسیدن, دستشو وسط اتاقش ول میکنم و به سمت کمدش میرم تا لباسو حوله بردارم واسش, وقتی میخوام واسش باکسر بزارم, صدای آرومش به گوشم میرسه
*آممم...خودم میتونم
با همین یه جمله تحملمو از دست میدم و به سمتش میچرخم, حوله و لباسارو روی تخت میندازم و با صدایی که سعی در کنترل کردنش دارم جوابشو میدم:
+واقعا؟! زین توعه لعنتی بیس دیقه س با این لباسایی که ازشون آب میچکه و سر خیس اون بیرون نشستی! هیچی نگو و فقط برو یه دوش آب داغ بگیر...
سرشو تند تند به معنیه 'باشه' تکون میده و همچنان با انگشتاش داره بازی میکنه و گونه هاش قرمزه! صبر کن ببینم اون واسه اون بوسه از من خجالت میکشه؟!
با این فکر عصبانیتم فروکش میکنه ولی نمیزارم اون بفهمه چون باید یاد بگیره به سلامتیه خودش اهمیت بده!
با همون لباسای خیس وارد حموم میشه و منم دست به سینه رو تختش میشینم...چند دیقه ایه که صدای آب میاد و من واسه اینکه مطمئن شم حرفمو گوش داده به سمت در حموم میرم
از همونجا صداش میزنم:
+زین اگه بفهمم آب سرده خودم میام تو و داغش میکنم! میدونی که اینکارو میکنم!
صداش با ترس بیرون میاد و باعث میشه خندم بگیره
*چیی؟! نه بخدا داغه!
+خوبه
اینو میگم بازم رو تختش میشینم...چند دیقه بعد حمومش تموم میشه و صدام میزنه
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟