یاسر

8.4K 1K 1K
                                    

Chapter 24

Liam P.O.V:

دو روز از برگشتنمون به خونه میگذره و من اینقد درگیر جواب پس دادن به انجمن روانپزشکی واسه بردن زین به استرالیا بودم, وقت نکردم با یاسر حرف بزنم...

ولی قبلش باید به ریتا زنگ بزنم, رو تختم میشینمو با گوشیم شمارشو میگیرم...

'-بله؟

+سلام خانوم هوران, لیام پینم دوست نایل

-سلام, ریتا صدام کن, باهاش راحت ترم...چیزی شده؟

+باشه...راستش میخواستم پرونده ی آتیش سوزیه خونه ی یاسر مالیک رو به جریان بندازی!

چند ثانیه فقط صدای نفساش تو گوشی میپیچه

-چی؟! 17 سال گذشته!

+میدونم ریتا, ولی باور کن این لازمه...من..

دودلم که راجبه ترنر بهش بگم یا نه, ولی مجبورم وگرنه کمکم نمیکنه:

+من با ترنر حرف زدم! پخش گاز دلیل آتیش سوزی نبوده اونجا مواد منفجره کار گذاشته بودن

میتونم تصور کنم به شدت شوکه شده

-با ترنر حرف زدی؟ از کجا پیداش کردی؟

پوفی میکنم:

+از کل حرفای من همین تیکشو گوش کردی؟ مهم نیس چجوری پیداش کردم ولی همونی که موادو کار گذاشته واسه اینکه لو نره,پلیسای پرونده رو کشته ولی ترنر زنده مونده

-من...نمیدونم چی بگم!

لبخندی میزنم و سعی میکنم احساس مسئولیتشو بهش تلقین کنم:

+چیزی نگو و فقط کاری که گفتمو بکن, تو یه پلیسی و اون عوضی رو باید به سزای اعمالش برسونی مگه نه؟!

-آ..آره همینطوره, پرونده رو به جریان میندازم...'

درحالی که نیشخندمو نمیتونم جمع کنم باهاش خدافظی میکنم, رو تختم ولو میشم و سعی میکنم رو قدم بعدیم متمرکز بشم

صدای گوشیم توجهمو بهش جلب میکنه, یه مسیج از ماریاس که آدرس یاسرمالیک توشه, با تصور ملاقات باهاش یه حس تنفر و اضطراب تو تنم میپیچه...

همون لحظه صدای مسیجه دومم میاد که بازم از ماریاست:

'راستی جناب پین من مجبور شدم واسه پیدا کردن آدرس بگم شما دنبال یه وکیل خوب هستین, حواستون باشه که چرا اونجایین'

با اینکه نمیبینتم سری تکون میدم و از ایده ش لذت میبرم ولی مشکل اینجاست که یاسر فامیلیه منو از اون روزی که بهش واسه زین زنگ زدم میدونه!

اون منتظرمه...

. . . . . . . . . . .

جلوی خونه که چه عرض کنم, جلوی کاخ یاسر وایسادمو زنگ درو میزنم, صدای یه زن از آیفون میاد

Me,You,Him! (Ziam)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora