Chapter 28
Zayn P.O.V:
دو ساعته! دو ساعته که لیام هنوز برنگشته...
دو ساعته که از بس از درد داد زدم صدام گرفته و الان فقط خودمو بغل کردمو رو زمین سرد خونه نشستم...
فکرایی که تو سرم میان یکی از یکی بدتر و ترسناک ترن, نکنه آدمای مکنزی پیداش کرده باشن؟!
با این فکر نفسم میبره ولی هیچ کاری از دستم برنمیاد, تلفنه خونه خرابه و خودمم گوشی ندارم, حتی اگرم داشتم نمیتونستم به گوشیه داغون لیام زنگ بزنم!
ساعت نقره ای رنگه رو دیوار 3 نیمه شبو نشون میده و یه روزه که چیزی نخوردم ولی از شدت استرس دل و رودم بهم میپیچه و اشتهام کور شده...
با وجود دردی که دارم و تا مغز استخونمو میسوزونه, رو پارکتای خاکی دراز میکشمو مثل جنین تو خودم جمع میشم
پلکام از بیحالی رو هم میفتن و آرزو میکنم که کاش لیام زودتر برگرده...
. . . . . . . . . . . . .
با حس خنکیه صبح پتومو بالاتر میکشم و سرمو بیشتر تو بالش فرو میبرم...صبر کن ببینم پتو و بالش؟!
با استرس چشمامو باز میکنم و سر جام میشینم, فحشی به نور خورشیدی که مستقیم چشمامو نشونه گرفته میدم
با یه نگاهه کلی میشه فهمید که تو یکی از اتاق خوابایه همون خونه عم که دیشب اومدم ولی...لیام؟
از تخت پایین میامو از کمتر شدنه درد بدنم تعجب میکنم! تیشرت شلوار مشکیم که خاکی و خونین حالمو بهم میزنن و به یه دوش آب گرم نیاز دارم ولی اول باید لیامو پیدا کنم
از اتاق بیرون میامو با دیدن لیام تو پذیرایی که یه دست لباس تمیز تنشه و پشتش به منه نفس راحتی میکشم ولی بلافاصله عصبانیت کل وجودمو پر میکنه...اون دیشب کدوم گوری مونده بود؟!
با قدمایی که محکم رو زمین فرود میان به سمتش میرمو با حرص صداش میزنم:
*لیام...بلخره تشریف آوردی؟
سر جاش خشکش میزنه ولی به طرفم برنمیگرده و من بلندتر ادامه میدم:
*با توعم! من داشتم از درد واسه مواد جون میدادم و تو رفتی ماشینو ول کنی یا ماشین بسازی؟ تنها لطفت این بود که بیایو منو بزاری تو تخت؟ برگرد جوابمو بده!
میدونم مثل قبلم شدم و دیگه کنترلی رو خشمم ندارم ولی واقعا الان عصبیم...
صدای گرفتش به گوشم میرسه
+خواب و بیدار بودی که بهت قرص دادم...فعلا یه چند ساعتی دردتو کم میکنه
این جوابه من نبود و هنوزم پشتش به منه! اون چه مرگشه؟ :
*لیام منو نگاه کن!
عکس العملی نشون نمیده و این بیشتر رو مخم میره با یه قدم بلند خودمو بهش میرسونم, بازوی چپشو میگیرمو به طرف خودم میچرخونمش:
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟