Chapter 34
Liam P.O.V:
یه سری نگاها هستن که میخوای ازشون فرار کنی و اونقد دور بشی که حتی نتونی خودتو پیدا کنی...دقیقا مثل نگاهه غم زده و ترسیده ی زین!
آره اونم ترسیده, از اینکه من از ترس جلوی الکس وا بدم ترسیده...ولی بازم از صبح تا الان که دمه در این جهنمیم باهام حرف نزده
وارد دنس کلابی که الکس گفته میشیم و بی حرف رو اولین صندلیای خالی ای که میبینیم, میشینیم
نگاهمو با نفرت از فضای تاریک که از دود پرشده و مثل همیشه آدمای مستی هستن که با موزیک دیوانه وار میرقصن, میگیرم و رو زین قفلش میکنم
تو اون بلوز کرمی که آستیناشو بالا داده تا ساعد دستای جوهریه خوش فرمشو به رخ بکشه, پرستیدنی به نظر میرسه
زیر نگاهم رون پاهاشو چنگ میزنه و باعث میشه به صورتش نگاه کنم, اخم عمیقی رو پیشونیش میشینه و بلافاصله نگاهشو ازم میگیره...:
+زی؟
بخاطره موزیک کر کننده خم میشمو اینو بغل گوشش میگم, عکس العملی نشون نمیده و من با سماجت ادامه میدم:
+زینی؟
طاقت نمیاره و سرشو به سمتم میچرخونه, من توهم میزنم یا واقعا چشماش خیسن؟!
چشمای گرد شدمو بین چشماش که تو فاصله ی چند سانتیه صورتمه جابه جا میکنم و مژه های خیسش نفسمو میبرن...
واسه یه لحظه نگاهشو ازم میگیره و دوباره بهم زل میزنه, یکم جلو میاد و لباشو رو گونم میزاره...گفته بودم اون منبع آرامشمه؟!
چند ثانیه حرکت نمیکنه و بعد عقب میکشه
*الکس الان اومد!
فاک...استرس تو بدنم میپیچه و اون از جاش بلند میشه
*قلبمو تو دستات داری لیام تروخدا مواظبش باش
اینجوری بغض نکن لعنتی...میخوام جوابشو بدم که پسر قد بلندی که با تیشرت طوسیه جذبش میخواد عضلاتشو به همه نشون بده, جلوم سبز میشه
الکس چشمای براق طوسیش که با تیشرتش هارمونیه خاصی پیدا کردن رو بهم میدوزه
-سلام لیام
سری تکون میدمو به زین نگاه میکنم که با وجود اینکه دستاش تو جیب شلوارشن بازم مشخصه مشتشون کرده!
صدای نحس الکس که با زینه به گوشم میرسه
-عه توعم اینجایی؟ فکر نمیکردم بیای! به هر حال مهم نیست
اینو میگه و دست گرمشو زیر چونه م میذاره و وادارم میکنه بهش نگاه کنم
-بیخیالش شو لاو...بیا یکم خوش بگذرونیم
چونه مو از دستش آزاد میکنم و بلند میشم, زین پوزخندی میزنه
*من با لیام تنهات میزارم الکس چون میدونم تو یه بازنده ای! یادت نرفته که چجوری بهش آسیب زدی؟!
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟