[ الکسو اگه خودتون تصور کردین که هیچی, اگه نه...اونیه که بالاس تو کاور👆]
Chapter 33
Zayn P.O.V:
لیام از دیشب آرومو قرار نداره و پلک رو هم نذاشته...
وقتی ازش پرسیدم 'الکس سالیوان کیه؟' چند ثانیه نگام کرد و بعد جواب داد
+اونی که...اونی که بهم تج...
دیگه ادامه نداد و خب لازمم نبود!
ساعت 5 صبحه و همچنان لیام سرشو تو دستاش گرفته و کنارم روی تخت نشسته
از جام بلند میشمو درد بدی تو کمرم میپیچه...رو به روش, رو زمین دو زانو میشینم, دستامو رو گونه هاش میزارمو مجبورش میکنم بهم نگاه کنه...
چشمای شکلاتیش که هاله ای قرمز رنگ دورشونو گرفته, باعث میشه اخم بکنم:
*به من اعتماد نداری لیام؟
سرشو کج میکنه و رو کف دستم که رو گونه شه بوسه ای میزاره
+دارم زی ولی اون...
شصتمو رو لباش میزارم تا حرفشو ادامه نده:
*میفهمم چه حسی داری ولی من پیشتم باشه؟ با هم حلش میکنیم
سرشو از دستام میکشه بیرونو از رو تخت بلند میشه و دستشو چند بار محکم تو موهاش میکشه, جوابمو با صدای کنترل شده ای میده
+تو نمیدونی زین! تو اونو نمیشناسی...اون عوضی وقتی عاشقش بودم تو 18 سالگیم بهم تجاوز کرد لعنتی...من نمیتونم ببینمش...ما نمیتونیم...اون اومده تا باز دردامو یادم بیاره
اینارو تند تند میگه و تو اتاق راه میره...با اخمی که از رو پیشونیم پاک نمیشه, بلند میشمو با گرفتنه مچش متوقفش میکنم:
*به من نگاه کن لی! یادته من کی بودم؟...من هنوزم میتونم عوضی باشم و تو تنها کسی هستی که این روی منو دیده!
حرفی نمیزنه و فقط نگام میکنه
*من قول دادم بهت که کاری کنم اون واسه از دست دادنه تو حسرت بخوره...خودتو دست کم نگیر و نزار باهات بازی کنه و بقیه شو به من بسپار
سرشو تکون میده و چشمای خسته شو که چند ساعت بیخوابیو نشون میدن, بهم میدوزه
دستشو میکشم و به سمت تخت میبرمش
*بیا یکم بخوابیم...هردومون بهش نیاز داریم, باشه؟
'باشه' ی آرومی از دهنش بیرون میاد و به پشت رو تخت دراز میکشه
پیشش میخوابم, سرمو رو بازوش میزارم و با سر انگشتای دستم سینه شو نوازش میکنم
دستش که زیر سرمه رو خم میکنه و تو دست آزادش قفل میکنه و منو بیشتر به خودش میچسبونه...
DU LIEST GERADE
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟