Chapter 20Liam P.O.V:
برای اینکه زین چیزی نفهمه از خونه میزنم بیرونو سعی میکنم نایلو متقاعد کنم:
'+کامان نایل این کار سختی نیست! تو فقط چند تا اسم و آدرس باید ازش بگیری...
صدای عصبیش از اونوره خط به گوشم میرسه
-لیام چرا نمیفهمی من یهو بعده 3 سال که ندیدمش برم بگم چی؟
پوفی میکنم و مطمئنم این پسر یه چیزیو ازم مخفی میکنه:
+اون فقط دختر عموته که تو قسمت اطلاعات محرمانه ی اداره ی پلیس کار میکنه خب؟! تو راجبه کسایی که مسئول پرونده ی آتیش سوزیه خونه ی یاسر بودن بپرس...همین!
-همین؟! نه واقعا به نظرت این کاره ساده ایه؟
دیگه داره شورشو درمیاره:
+دقیقا چیو من نمیدونم؟
واسه چند لحظه سکوت میکنه
-هیچی لیام ولی...
وسط حرفش میپرم:
+خب پس اگه هیچی نیست میریم پیشش
-آخه...
+نایل اون پرونده ی لعنتی مال 8 ساله پیشه واقعا دلیلی نداره که بخوان تا الان پنهونش کنن
حرفی نمیزنه که ادامه میدم:
+ساعت 6 میام دنبالت'
اینو میگمو تا منصرف نشده تماسو قطع میکنم
امیدوارم یه چیزه به درد بخور پیدا کنم...
. . . . . . . . . . . . . .
تو اتاق ریتا یا همون دختر عموی نایل نشستیم و منتظریم که بیاد, نایل رو صندلیه کناریم نشسته و مشخصه که عصبیه...اون واقعا مشکوک میزنه!
به میز روبه روم نگاهی میکنم که یه مانیتور روشه و کلی کاغذ و پرونده ی دسته بندی شده اینور اونوره اتاق به چشم میخوره
بلخره بعد از یه ربع در باز میشه و ریتا با همون کت و شلوار جذب زنونه ی رسمی وارد اتاق میشه
-متاسفم آقایون راضی کردن رئیسم واسه بودنه غریبه ها تو اتاقم یکم طول کشید
دیدم که نایل سکوت کرده پس من لبخندی میزنم و جوابشو میدم:
+مشکلی نیست خانومه هوران
نگاهشو از نایل میگیره و بهم نگاه میکنه, سرشو تکون میده و پشت میزش میشینه...باید به هر قیمتی ازش اطلاعات بگیرم پس با لحنی که میدونم تاثیرش ردخور نداره:
+واقعا جای تحسین داره که تو این سن کم تو این بخش کار میکنین!
سرشو با لبخند غمناکی تکون میده
-اوه آره من خیلی تلاش کردم ولی این بیشتر به خاطر باباس...
به نایل نگاهی میکنه و پوزخند محوی میزنه
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟