Chapter 10Zayn P.O.V:
الان دقیقا یه ساعته که من رو مبل تک نفره نشستم و اون آقاهه که اسمش لیام بود داره جلوم رژه میره و هر چند وقت یه بار نگاهی بهم میندازه, اون منو میترسونه...
با خودش یه چیزاییو زمزمه میکنه و بعد یه لبخنده پیروزی میزنه! میخوام برگردم به اون اتاق سبز...من از اینجا میترسم و هنوزم چونم از بغض میلرزه, پس تمام تلاشمو میکنم که حرفمو بزنم:
*آقا می..میشه منو به اتاقه قب..قبلیم برگردونین؟
دوباره با شنیدن حرفی که میزنم با چشای گرد شده نگام میکنه...چی واسش عجیبه؟! به طرفم قدم برمیداره و من با ترس بیشتر تو مبل فرو میرم! اخمی که واسه حرکتم رو پیشونیش درست میشه رو میبینم
+نترس زین...بیا باهم حرف بزنیم
یه قدم جلوتر میاد و یه تصویر مبهم رو تو ذهنم زنده میکنه:
'مرد جلوتر میاد و من التماس میکنم...
مرد جلوتر میاد و من زجه میزنم...
مرد جلوتر میاد و من از درد بیهوش میشم...'
ناخودآگاه زانوامو تو بغلم میگیرمو سرمو به پایین خم میکنم, تند تند با بغض شروع به حرف زدن میکنم:
*ببخشید...بخدا عمدی نبود...این درد داره
هیچ صدایی نمیاد و این سکوت باعث میشه آروم سرمو بلند کنم تا ببینم اون کجا رفته, اولین چیزی که میبینم دوتا چشم شکلاتیه که بهم با نگرانی خیره شدن...
تازه موقعیتشو تشخیص میدم که جلوم رو زمین و رو دوزانوش نشسته, دستشو با آرامش جلو میاره و رو دستام که دوره زانوام حلقه شدن میزاره و با شصتش آروم نوازششون میکنه:
+من کاریت ندارم باشه؟! این فقط منم...میخوای اول راجبه خودم بگم؟
سرمو تکون میدم ولی صدایی تو ذهنم میپیچه
'- کلمات زین! قاتلا لال نیستن!'
پس با ترس 'باشه' ای میگم و مرد با بهت نگام میکنه...
. . . . . . . . . . . .
Liam P.O.V:
هنوزم باورم نشده که این همون زینه ولی سعی میکنم به خودم مسلط باشم و لبخندی میزنم تا جو رو عوض کنم:
+خب من لیام پینم و یه...پزشکم
اصلا تو شرایطی نیست که بهش بگم روانپزشکم! پس ادامه میدم:
+اینجا خونه ی جدیدته و من اینجام تا کمکت کنم که...
لعنتی چی بگم؟! تو دو شخصیتی ای و نمیدونی روزا چه فاکره ترسناکی میشی! فکر کن لیام یه چیزی بگو...
+کمکت کنم تا ترس هاتو دونه دونه از بین ببریم
شت اینم دلیل بود آخه! میبینم چشاش که حالا معصوم به نظر میرسن گرد میشن:
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟