Chapter 23
Liam P.O.V:
یه ساعتی از خوابیدن زین میگذره و من درگیر حرفای ترنرم...خب یاسر یه وکیله چرا باید به ضرر موکلش تو دادگاه حرف بزنه؟ یعنی چیو نمیدونسته که بعدا با فهمیدنش طرفه موکلشو نگرفته؟
باید به هر قیمتی شده دوباره با ترنر حرف بزنم ولی ایندفه بدون زین! ساعت 8 شبو نشون میده و مطمئنم اون قرار نیست به زودی بیدار شه...
واسه آخرین بار نگاهی بهش میندازم و پف زیر چشماش که ناشی از گریه س مصمم ترم میکنه...
. . . . . . . . . . . .
بازم زنگ در همون خونه ی نفرین شده رو میزنم و منتظر میمونم
-کیه؟
+پینم
-پین؟!...توعه لعنتی نمیخوای بیخیال شی؟
جوابشو نمیدم و بعد از چند لحظه درو باز میکنه و بی هیچ حرفی میره تو و درو واسم باز میزاره
رو مبل خودشو میندازه با یه اخم بهم زل میزنه
-خوب گوش کن ببین چی میگم...فکر نکن ته این ماجرا قراره دستت قطع شه...ممکنه سلاخیت کنن...هم تورو هم اون عشق کوچولوتو!
عشق کوچولوم؟! فاک اون زینو میگه! با شنیدن کلمه ی سلاخی اونم راجبه زین بدنم مور مور میشه و واسه یه لحظه ترس برم میداره
ولی این ماجرا باید یه روزی تموم شه چه توسط من چه یکی دیگه...ولی کیه که مثل من دلیلی به محکمیه 'زین' داشته باشه که بخواد همچین ریسکی بکنه؟
از افکارم بیرون میامو بهش نگاه میکنم, پوزخندی رو لباشه که به شدت رو مخمه:
+مهم نیست...بهم بگو
پوفی میکنه و سرشو با تاسف تکون میده
-من هشدارمو دادم پین هرچی بیشتر بدونی بیشتر تو خطری...
فقط سرمو تکون میدم و سراغه سوالام میرم:
+دلیل واقعیه آتیش سوزی چی بود؟
ابرواشو میندازه بالا
-فکر میکردم میدونی...مواد منفجره!
تعجبمو قایم میکنم و ادامه میدم:
+یعنی یکی موادو با خودش برده تو خونه؟
سرشو به علامت نفی تکون میده
-از چند وقت قبل اونجا کار گذاشته بودنش و...البته پخش گازم بی تاثیر نبود چون جرقه ی آتیش گرمای لازم رو به مواد که تو آشپزخونه جاساز شده بوده, رسونده و بنگ!
اینو میگه و به طرز مضحکی میخنده...فاک یعنی اگه گاز نبود اون حالا حالاها نمیترکید... زین هرگز نباید اینو بفهمه!
+قضیه ی پرونده ی یاسر چی بوده که میخواستن ازش انتقام بگیرن؟
شونه هاشو بالا میندازه
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟