من متاسفم خیلی خیلی درگیر بودم که حتی نرسیدم کامنتای پارت قبلو جواب بدم...الانم که تایم پیدا کردم گفتم آپ کنم بهتره:)
_____________Chapter 22
Third P.O.V:
چرخای چمدون زین و لیام رو زمین کشیده میشن و صدای نسبتا بلندی درست میکنن که تو شلوغیه فرودگاه گم میشه...
رو صندلیای قسمت وی آی پیه هواپیما میشینن, لیام به زین نگاهی میکنه که مثل این چند روز یه اخم رو پیشونیشه و خب حقم داره!
چون تنها جوابی که از لیام واسه دلیل رفتنشون به استرالیا گرفته اینه که 'یه سفر کاریه!'
البته لیامم حق داره چون اگه میگفت دارن میرن پلیس مسئول پرونده ی آتیش سوزیه خونه ی مالیک ها رو ببینن, زین حتی سواره هواپیماعم نمیشد!
Zayn P.O.V:
واسه هزارمین بار فحشی به لیام میدمو دسته های صندلیمو محکم میگیرم! آره میدونم مسخرس ولی من تا حالا هواپیما سوار نشدمو در حد فاک فشارم افتاد...
سنگینیه نگاه لیامو حس میکنم ولی اهمیتی بهش نمیدم و ترجیح میدم چشمامو ببندم...یکم بعد هنوز هواپیما حرکت نکرده که صدای زنونه ای باعث میشه چشمامو بازکنم
-ببخشید آقا؟
تمام تلاشمو میکنم تو این وضعیت نکوبم تو دهنش و به جای 'بنال' یه جواب مودبانه تر بدم! :
*بله؟
تو دستش یه سینیه کوچیکه که یه لیوان شربت توشه...اونو جلوم میگیره
-شربت لیموناد قندتونو بالا میبره و ترشیه لیمو باعث میشه شیرینیش دلتونو نزنه!
یه ابرومو با تعجب بالا میندازم:
*کی گفت اینو واسم بیارین؟
-دوستتون آقا
دوستم؟! لیامو که نمیگه؟! نگاهی به لیام میکنم و میبینم دست به سینه سرشو به پشتیه صندلی تکیه داده و چشماشو بسته...
نگامو به سختی ازش میگیرمو با یه تشکر کوچیک لیمونادو برمیدارم و مزه مزش میکنم که به طرز عجیبی حالمو خوب میکنه!
. . . . . . . . . . .
بلخره بعد از 16 ساعت پرواز بی وقفه به کانبرا رسیدیم و الان تو هتل مثل جسد رو تخت دو نفرو خودمو ولو کردم...
چند دیقه بعد لیامم با خستگی تو اتاق میاد, نگاهی به من که کل تختو اشغال کردم میکنه
+زین بکش اونور منم دراز بکشم
پوزخندی میزنم
*تو که کل مسیر خواب بودی!
پوفی میکنه و تیشرتشو درمیاره و پرت میکنه رو چمدونش
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟