Chapter 29
Liam P.O.V:
بعد از اینکه تلفنه خونه رو با هزار بدبختی درست کردم به نایل زنگ زدم و چیزایی که لازم بودو به علاوه ی آدرس اونجایی که مکنزی زینو برده بود رو بهش گفتم...
امیدوارم ترنرو سالم نگه دارن تا بتونه شهادت بده و بعدش مکنزیو گیر بندازن...
با نیم نگاهی به ساعت که 8 شبو نشون میده, از روی مبل بلند میشمو به آشپزخونه میرم, بسته ی قرص زینو برمیدارم و با یه لیوان آب واسش میبرم
دمه در اتاقش می ایستم و برعکسه عادتی که تازگیا پیدا کردم, در میزنم! آره خب از صبح تا حالا باهم سرسنگین شدیم و مقصر خودمم...
ولی نمیتونم به پسری که کل زندگیشو درد کشیده نگاه کنم و اینو به خودم بگم که منم از همون آدماییم که به درداش اضافه کردم!
صدای 'بیا تو' ی ضعیفش دلمو به درد میاره و میدونم کم کم علائم آزار دهنده ی کمبود مواد تو بدنش خودشونو نشون میدن
درو باز میکنم و میبینم تا کمر تو کمد اتاقش فرو رفته, با تعجب یه ابرومو بالا میندازم:
+دنبال چی میگردی؟
اینو میگم و بسته ی قرص و لیوان آبو رو میز کنار تختش میزارم, بدون اینکه نگام کنه جوابمو میده
*فاک به هوا...س..سرده!
لعنتی فکرشم نمیکردم تب و لرزش اینقد زود شروع بشه! یعنی ممکنه بقیه ی علائمم همینقدر زود بروز کنن؟!
به طرف کمد میرمو کنارش وایمیسم, یه بافت ضخیم از ته کمد پیدا میکنم و به سمتش میگیرم
بافت سرمه ای رنگو روی تیشرت طوسیش میپوشه و چون واسش بزرگه آستیناش تا انگشتاشو میپوشونن!
لبخندی میزنم, اون حق نداره اینقد کیوت بشه!...با دیدن لبخندم اخماشو تو هم میکشه
*خ..خودتو مسخره کن!
اینو میگه و دندوناش از سرما بهم میخورن! الان تابستونه لعنتیه و همه جا مثل جهنم گرمه...
وقت اینو ندارم که به جورابای ضخیمی که پوشیده بخندمو به جاش با نگرانی نگاش میکنم:
+برو قرصتو بخور
یه چشم غره میره و به سمت میزی که قرص و لیوانه آب روشه میره...از تخس بودنش سری تکون میدم و منم به طرف تخت میرم
قرصو میخوره و بی حرف رو تخت میشینه و دستاشو از سرما دور خودش حلقه میکنه!
+بخواب زین تا پتو روت بکشم
با همون لرزش بدن, رو تخت دراز میکشه و من پتورو تا زیر چونه ش بالا میکشم و نگام به چشماش میفته که یجوری نگام میکنه!
یجوری که نمیتونم نگامو از اون چشمای کهربایی که تو حصار مژه های بلند و پرپشتش, بگیرم...
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟