آبی

7.3K 1K 992
                                    


من واقعا متاسفم بچه ها که دیر شد..دیشب 2-3ساعت باهاش ور رفتم پابلیش نشد گوشیمم یهو خاموش شد از شدت هنگ...:(

_______________

C

hapter 14

Liam P.O.V:

دقیقا از وقتی که اون اتفاق افتاد 3 روز میگذره و زین...باید بگم که کاملا غیرقابل کنترل شده!

نمونه اش همین دیروز که خواستم برم تو اتاقشو باهاش حرف بزنم ولی هرچی دمه دستش اومد به طرفم پرت کرد و گفت گم شم بیرون!

هنوزم از اینکه کنار کشیدم پشیمون نیستم...الکل تو رگام بود و من کنترلی رو خودم نداشتم, اون یه اشتباه بود و دیگه هرگز اتفاق نمیفته!

یه جرعه از قهوه م میخورمو آدمای تو کافه رو از نظر میگذرونم...ده دقیقه ای هست که منتظر نایلم, بالاخره از رئیسش اجازه میگیره و صندلی روبه رومو میکشه عقب و میشینه روش:

-خب من یه ربع وقت دارم...بگو باز چی شده؟

+امروز میخوام برم خونه قبلیه یاسر مالیک که سوخته بود و زین الان خونه تنهاست

چشاشو ریز میکنه و منتظر تا ادامه بدم

-خب؟؟

+در خونه قفله ولی تو که میدونی نمیتونم تنهاش بزارم ممکنه یه بلایی سر خودش بیاره...مخصوصا که نمیدونه من کجا میرم و کی برمیگردم

-اونوقت چرا نمیدونه؟ مگه بهش نگفتی؟!

قضیه ی اونروزو واسش تعریف نکرده بودم پس فقط به یه ' +نه ' اکتفا کردم...یه ابروشو میندازه بالا و با یه حالت 'خر خودتی' نگام میکنه:

+باشه باشه...اونروز که از بیمارستان آوردمش یکم مست کردم و بحثمون شد!

انتظار نداشتین که بگم ما در حد فاک تحریک شدیم و من اونو ولش کردم! با حالتی که انگار قانع نشده سرشو تکون میده

-الان ازم میخوای برم پیشش؟

+آره باور کن اون بهت آسیبی نمیزنه...دیدی که چقد باهات خوب رفتار کرد!

پوفی میکنه و با انگشتش رو میز شکل های بی معنی میکشه و من هنوزم با امیدواری بهش زل زدم

-لازم نیست قیافتو اونجوری کنی لیام! میرم پیشش

یه لبخند بزرگ میشینه رو لبام و به اینکه ضایعم کرد اهمیتی نمیدم, با یه ' +مرسی جبران میکنم ' از جام بلند میشم و پول قهوه رو بهش میدم تا سرراهش به صندوق بده

قبل از بیرون اومدن از کافه, صداش میکنم:

+نایل...مراقب خودت باش

و اون سرشو با لبخند تکون میده

سوار ماشینم میشم, آدرسی که ماریا واسم فرستاده رو وارد جی پی اس ماشین میکنم و به سمت اونجا میرونم, خودمم نمیفهمم که چرا دارم اینکارو میکنم!

Me,You,Him! (Ziam)Where stories live. Discover now