Chapter 27
Liam P.O.V:
با حس کردن گرمیه دستای یه نفر رو گونه هام چشمامو به سختی باز میکنم...
یه صدای گنگ داره اسممو صدا میزنه,دستمو به سختی بالا میارم تا با مالیدنه چشمام از تاریه دیدم کم کنم...
بلخره چشمای نگرانه زینو تو فاصله ی چند سانتیه صورتم میبینم, اخم ریزی میکنم تا یادم بیاد چه اتفاقی افتاده و...با به یاد آوردنش چشمام گرد میشن:
+ز..زین؟
*لیام بیدار شو لعنتی حالت خوبه؟
سرمو با گنگی به نشونه ی 'نمیدونم' تکون میدمو به اون ماده ی قویه بیهوشی فحش میدم
نگاهی به دوروبرم میندازمو میفهمم تو همون اتاقیم که منو بیهوش کردن...نگاهم به آرنج زین میفته و بی توجه به سردرد وحشتناکم تکیه مو از دیوار پشت سرم میگیرم
دستاشو از رو گونه هام چنگ میزنم و پایین میبرم ولی ولشون نمیکنم:
+تو...خوبی؟ نمیدونی چی بهت تزریق کردن؟
سرشو به علامته 'نه' تکون میده و نگاهشو ازم میگیره
*تقریبا چهار ساعت از آخرین باری که اون لعنتیو بهم زدن میگذره و الان بدنم درد میکنه...من میخوامش لیام!
واسه دردی که میکشه بغض میکنم و بی اختیار میکشمش تو بغلم...:
+زی تحملش کن باشه؟ هرچی بیشتر تزریق کنن, ترک کردنش سخت تر میشه...
اینو میگمو دستمو تو موهاش فرو میکنم و...بلخره بعد از سه روز نفس میکشم!
حرکتی نمیکنه
*چرا اومدی؟
از سوالش تعجب میکنم:
+چی؟!
همونجوری که تو بغلمه سرشو بیشتر به سینه م فشار میده, انگار میخواد خودشو ازم قایم کنه
*میگم چرا با اینکه میتونستی از شرم خلاص بشی اومدی تو این جهنم؟ چرا جونتو به خطر انداختی؟ تو که دیگه اون چیزی که میخواستیو ازم گرفتی!
اون منظورش سکسمونه؟! یعنی واقعا فکر کرده من اونو واسه یه شب میخواستم تا نیازایه احمقانمو ارضا کنم؟!
یکم از خودم دورش میکنم و با اخم غلیظی بهش زل میزنم:
+هنوز اینو نفهمیدی که من تورو واسه تخت نمیخوام؟
از جاش بلند میشه و از بالا بهم نگاه میکنه, اونم یه اخم رو پیشونیش میندازه
*من مایه ی بدبختیتم لیام هیچ دلیل کوفتی ای نداره که اینجا باشی پس گمشو و جونتو نجات بده!
با خشم از جام بلند میشه و بی اهمیت به منگیه سرم تو صورتش فریاد میزنم:
+دلیل بیشتر از اینکه عاشقت شدم!
YOU ARE READING
Me,You,Him! (Ziam)
Fanfiction[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟