صبح زود از خواب بیدار شدم و با دیدن صورت زین جلوم لبخند زدم و گونشو بوسیدم.اون چشماش رو باز کرد.
"صبح بخیر کیتن"
زین با صدای خواب الودش گفت.
"صبح بخیر"
با دستم صورتش رو نوازش کردم.
"بهتره یه دوش بگیریم و بعد بریم."
با هم سمت حموم رفتیم زین اب رو باز کرد بعد من رو هل داد زیر اب .اون شامپو رو برداشت و روی موهام ریخت .اون داره چی کار میکنه؟
اون موهام رو شست بعد بهم خیره شد لب هاش رو خیس کرد و منو بوسید.من رو به دیوار کوبید.دهنم رو باز کردم و اون زبونش رو وارد دهنم کرد . لب پایینم رو گاز گرفت توی دهنش ناله کردم.اون بوسه رو سریع تر کرد و دستش رو روی بدن لختم کشید .سرش رو داخل گردنم برد.اون گردنم رو میبوسید و گاز های ریز میگرفت ناله کردم و دستام رو توی موهای کوتاهش بردم. زین با یه دستش سینم رو گرفت و اون یکی رو گذاشت تو دهنش و باعث شد جیغ بزنم .
"ز..ین"
با لکنت گفتم
"خیلی دوست دارم همین الان به فاکت بدم ولی باید بریم"
سرم رو تکون دادم
"ولی تا برگشتیم خیلی سخت به فاکت میدم"
اون کنار گوشم زمزمه کرد و باعث شد سرخ بشم.
وقتی هردو خودمون رو شستیم برای خوردن صبحانه به طبقه ی پایین رفتیم. ماری هنوز خواب بود صبحانه رو حاظر کردم و با زین صبحانه رو خوردیم.سوار ماشین شدیم بعد از بیست دقیقه رسیدیم.وارد ورزشگاه شدیم. خب ... اینجا خیلی باحال بود . واقعا بزرگ بود و انواع وسایل ورزشی در اونجا قرار داشت. دیوار ها اجری بودن و زمین هم با پارکت های سرمه ای پوشیده شده. متوجه ی لیام شدم که با نگرانی سمت ما میومد.لیام یکی از دوستای صمیمی زینه و با هم مثل برادر میمونن .
"زین....لعنتی هری اومده"
اون گفت
"شت"
زین زمزمه کرد و دست منو ول کرد
"همینجا وایسا انجل"
اون و لیام به سمت سالن اصلی رفتن . صبر کن ببینم الان چی شد؟
هری ... اون رقیب زینه و خب شنیدم که اون واقعا خیلی قویه . با صدای فریادی که از سالن میومد به خودم اومدم .
نتونستم خودم رو نگه دارم و به سمت سالن رفتم و از گوشه ی در تونستم زین رو ببینم که از شدت عصبانیت قرمز شده و اگر یکم دیگه فشار دندوناش بیشتر کنه توی دهنش خورد میشن.
طرف دیگه اتاق تونستم پسری با موهای فر خرمایی و چشمای سبز رو ببینم.فاک اون باید هری باشه .اون...واقعا جذابه . اون با یه نیشخند به دیوار تکیه داده بود و عصبانیت زین رو تماشا میکرد.
"توی مادر جنده"
زین فریاد زد و هری خندید
"اوو اقای مالیک اروم باش"
هری با تمسخر گفت . زین یکدفعه به سمت هری هجوم برد یه مشت به صورت هری زد اما مشت بعدی از طرف هری بود هری زین رو به دیوار کوبید لیام خواست به طرفشون بره اما هری یه مشت دیگه هم به صورت زین زد و باعث شد جیغ بزنم . هری به طرف من برگشت
"واو معشوقه ی مالیک هم اومد"
هری با یه نیشخند گفت.
"بهتره حتی به اون نگاه هم نکنی لعنتی۰"
زین از لای دندون هاش گفت.
"اوه زین چهطور میشه به موجود زیبایی مثل اون نگاه نکرد.شاید اونم یکی از جنده هات باشه."
هری گفت و زین دوباره به سمتش رفت اما هری مشتش رو توی هوا گرفت.کم کم داشتم گرمی اشک رو داخل چشمام احساس میکردم.
"فقط یک بار دیگه اون رو به اون اسم صدا کن.."
زین گفت
"زین پسر اروم باش فکر کنم بهتره بری .انجل!"
لیام گفت من به سمت زین رفتم و از هری جداش کردم.هری هم با اون نیشخند لعنتیش به ما نگاه میکرد. با زین از سالن خارج شدیم و سوار ماشین شدیم به صورتش نگاه کردم که به خاطر مشت های هری کبود شده بود.اشکام کم کم جاری شدن. زین با دیدن اون ها دستش رو روی گونم گذاشت و با انگشت شستش گونم رو نوازش میکرد.
"متاسفم انجل من..من..نمیخواستم.."
دستم رو روی لبش گذاشتم و ساکتش کردم.
"چرا با اون دعوات شد؟"
ازش پرسیدم
"ما همیشه اینطوری رفتار میکنیم"
مبدونستم داره دروغ می گه ولی نخواستم زیاد بهش فشار بیارم.
دستش رو بوسیدم .
"بهتره که برگردیم"
اون گفت و ماشین رو روشن کرد و ما به سمت خونه حرکت کردیم.نمیتونم به هری فکر نکنم بازوهای پوشیده شده از تتوش چشمای سبزش بعنتی اون واقعا جذا...سعی کردم با تکون دادن سرم خودم رو از این فکر ها دور کنم.بعد چند دقیقه رسیدیم وارد خونه شدم و زین هم بعد از من وارد شد.
"سلام.ببینم چرا اینقدر ... زین؟"
ماری با تعجب گفت.
"ببینم صورتت چرا اینقدر به فاک رفته پسر؟"
ماری پرسید.
"چیزی مهمی نیست"
زین گفت و به سمت اتاق رفت.چرا اینقدر عجیب رفتار میکنه اون هزاران بار این اتفاق براش افتاده.وارد اتاق شدم و اون روی تخت نشسته بود و با دیدن من بلند شد و به سمتم اومد منرو داخل بغلش کشید .
"انجل لازم نیست طوری رفتار کنی که انگار از شغلم متنفر نیستی"
چی؟اون از کجا میدونه؟خب این حقیقته من دوست ندارم اون اسیب ببینه ولی میدونم که اون عاشق شغلشه .
"لازم نیست انقدر تعجب کنی . همیشه چشمات حقیقت رو فریاد میزنن"
اون دحالی که پیشونیم رو میبوسید گفت.
به چشم های زیباش نگاه کردم.خدایا من عاشق این مردم....______________________________________
سلام
راستش شاید من در حال حاظر با تعداد خیلی کمی خواننده دارم حرف میزنم ولی خوب میدونید که این اولین فنفیکی هست که مینویسم برای همین هم هری موقع یه ووت اضافه میشه من جشن میگیرم:|خب حالا نظرتون درباره ی فنفیک چیه؟
دوست دارم نظر همتون رو بدونم.
پس فعلا بای بای😋
YOU ARE READING
Treachery(H.S)
Fanfiction+ میدونی بدترین قسمت خیانت چیه؟ - اینه که هیچوقت از طرف دشمن نیست. H.S_