سكوت من اگه زيرنويس داشت ميفهميدي دوستت دارم
.
.
.هری انجل رو تخت گذاشت و نگاهی به چهره ی رنگ پریده کرد
پارچ آب رو از کنار تخت برداشت و مقداری آب توی لیوان ریختلیوان رو به انجل داد
"اون دختر شریکمه و..."
"و تو هم باهاش خوابیدی "
انجل با بغض گفت
"اره...باید این کارو میکردم اون هرزه لعنتی تنها دارایی اونه...پس به خواسته ی دخترش عمل میکنه و همه ی حرف هاش رو باور میکنه..انجل من چاره ای نداشتم نمی تونستم بند رو توی خطر بندازم "انجل نگاه کوتاهی به هری انداخت و دوباره به دستاش نگاه کرد
"اون شب که توی کلبه بودیم هم اون زنگ زده بود و بهم گفت که باید با اون سکس داشته باشم تا پدرش رو با ما دشمن نکنه...و خوب اگر هم اون دختر رو میکشتم پدرش برای پیدا کردن قاتلش دست به هر آب و آتیش میزد....واقعا نمیدونم اریکا چرا همچین چیزی از من خواسته بود "
انجل اهی کشید
" برای همین بیشتر شب ها خونه نبودی؟"
هری سرش رو تکون داد"من هیچ موقع نمیخواستم .."
"تو به من چندین بار قول دادی ...ولی هر بار که قول میدی باعث میشی بیشتر بشکنم "
انجل گفت و از داخل لپش رو گاز گرفت"میدونم من مثل یه عضوی همیشه رفتار میکنم ... اما واقعا چاره ای نداشتم...بهت نمی گم من رو ببخشی فقط اجازه بده شاید بتونم جبران کنم"
"نمیتونم دلیل قانع کننده ای برای بخشیدنت پیدا کنم ''
انجل گفت و یکم بیشتر توی خودش جمع شدهری اهی کشید
سرش رو بلند کرد و به صورت زیبا ی انجل نگاه کرد
بعد از دویست بار کلنجار رفتم با خودش بلند شد و جلو ی نشست
"میدونم که نمی تونی من رو ببخشی ...من فقط اوه لعنتی چرا گفتن این سه کلمه اینقدر ترسناکه"
انجل چشم هاش رو چرحوند"دوستم داری ؟اره هری؟ واقعا دوستم داری؟؟"
انجل قسمت آخر جمله رو بلند تر گفت
"بسه هری لطفا بسه من واقعا خسته شدم ...خیلی خسته شدم تو میای و به من میگی دوستم داری اما خیلی راحت
میتونی هر کسی رو که میخوای به فاک بدی ..من با دوست داشتن تو بزرگترین اشتباه خودم رو کردم "هری چشم هاش رو بست و گذاشت حرف های تلخ انجل روحش رو از اینی که هست ازرده تر بکنه...
"چی کار میتونم برات بکنم؟"با صدایی که اصلا شبیه صدای همیشگی نبود گفت...دیگه اون غرور توش نبود..
انجل لبش رو گاز گرفت"بعد از به دنیا اومدن بچه میزاری که برم"
انجل گفت و نگاهی به صورت متعجب هری انداخت
"چی؟"
"همین که گفتم .... "
" درد داره برام منو نخواي ! ولي دردناكتر اونجاست كه بهم نميگي "
انجل آروم گفت
"از موقعی که عاشقت شدم میخواستم اعتراف کنی که عاشق می هری ولی ..حالا دارم میبینم شاید اگر می گفتی ازت متنفرم میتونستم راحت تر باهاش کنار بیام "
YOU ARE READING
Treachery(H.S)
Fanfiction+ میدونی بدترین قسمت خیانت چیه؟ - اینه که هیچوقت از طرف دشمن نیست. H.S_