و مرگ مُردن نیست
و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!
من مرده گان بی شماری را دیده ام
که راه می رفتند ؛
حرف می زدند؛
سیگار می کشیدند ؛
و خیس از باران
انتظار وُ تنهایی را درک می کردند ..."************
مغزش خالی بود...
هیچی احساس نمیکرد...
دردی که تو قلبش بود غیر قابل تحمل بود...روی تخت دراز کشید و دستش رو روی صورتش گذاشت
شیش ماه؟
واقعا؟دو ماه از اون روز میگذره ولی هنوزم فک میکنه همین دیروزه
با شنیدن صدای خنده ی دین از طبقه ی پایین لبخندی زد و از روی تخت پاشد ... در اتاق رو باز کرد و به سمت پایین رفت
دین رو در حالی که با ماشین اسباب بازی جدیدی توی دستش گرفته بود دید
دین با دیدن مادرش به سمتش دویید
"مامااانن. مامان اینو ببین ... زین بهم داد"لبخند انجل کمرنگ تر شد ولی تلاش کرد که نشونش نده
"اووو ... فک کنم تا اخر امسال با ماشینای زین کلکسیون درست میکنی "
دین خنده ی کوچیکی کزد و با علاقه به ماشینش خیره شد
"پ اینجایی.."
دین با شنیدن مردونه ی زین جیغ کشید و خندید اون خوشحال تر بود...زین نیم نگاهی به انجل که به زمین نگاه میکرد انداخت
"هی خروس کوچولو اگر بخوای میتونی بری طبقه ی بالا و با ماشین جدیت بازی کنی"
"میشه تو هم بیای؟"
دین با چشمای درشت و سبزش به زین نگاه کرد
زین خنده ی کوچیکی کرد"معلومه فقط من یکم کار دارم باشه؟؟؟! تو برو امادشون کن تا منم بیام "
دین سرش رو تکون داد و با سرعت به سمت طبقه ی بالا رفت
زین روی مبل نشست"میشه بشینی؟"
انجل سرش رو برگردوند و نفسی کشید
اروم کنار زین با فاصله نشست"حالت خوبه؟"
انجل نگاهی به زین کرد
"هر روز این سوال رو ازم میپرسی"زین چشم هاش رو چرخوند
"چون جوابی نمیگیرم"انجل سرش رو پایین انداخت
زین دستش رو روی دست انجل گذاشت و از این که انجل دستش رو نکشید کنار واقعا تعجب کرد
"خیلی وقته میخوام راجب یه موضوعی باهات حرف بزنم انجل"
انجل نگاهش رو از روی دست هاش گرفت
"چه موضوعی؟"
"انجل...گذشته رو فراموش کن... خواهش میکنم"
انجل به چشمای زین زل زد"منظورت چیه؟"
"خودت میدونی منظورم چیه انجل.. تو هنوز نتونستی اون اتفاق رو از سرت بندازی بیرون ... من واقعا دارم سعی میکنم کاری کنم کع دین اون موضوع رو فراموش کنه و شاد باشه و بچگی کنه ولی ...."
YOU ARE READING
Treachery(H.S)
Fanfiction+ میدونی بدترین قسمت خیانت چیه؟ - اینه که هیچوقت از طرف دشمن نیست. H.S_