من سختی كشيدن كنار كسی كه دوسش دارم رو به راحتی كنار كسی كه هيچ حسی بهش ندارم ترجيح ميدم...
به همين راحتی!
(این جمله رو در اینده هم میشنوید خواهران کونی من😐🎈)
.
.
.کنار پنجره نشست سرش رو به شیشه تکیه داد ...
قطره های بارون خیلی بیرهمانه به گونه ی پنجره ضربه میزدن
نفسش رو بیرون داد که باعث شد بخاری روی پنجره ایجاد بشه
دستش رو روی شیشه ی سرد گذاشت
مچ دستش هنوز درد میکرد ولی هیچ اهمیتی براش نداشت
زندگی داشت جیغ میزد و این حتی نمیتونست گوش هاش رو بگیره
صدای قدم های محکمی که بهش نزدیک میشدن رو شنید
چشم هاش رو بست
دستی روی شونش احساس کرد
"حالت خوبه بیب؟"
سرش رو از پنجره جدا کرد و به چشم های سبز اون پسر نگاه کر سرش رو تکون داد
"بهتره یه چیزی بخوری بیب "
انجل به بشقاب بیکنی که توی دست هری بود با بیمیلی نگاه کرد
"گرسنم نیست"
با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت
"انجل تو دو روزه که هیچی نخوردی و شدیدا لاغر شدی واقعا نمیخوام دوباره زیر سرم بری"
بشقاب رو کنار انجل روی زمین گذاشت"زمانی که برگشتم باید خالی باشه"
در حالی که به بیکن ها اشاره میکرد گفت
بلند شد اما توسط دستی که دور مچش حلقه شد نتونست بیرون بره.
به دست ضریف انجل که دستش رو گرفته بود خیره شد
"لطفا نرو"از خودش متنفر بود
ولی اون به این نیاز داشت...
به کسی که باهاش حرف بزنه...
کسی که سایه ی تاریک تنهایی رد فقط برای چند دقیقه از زندگیش دور کنه..."لطفا نرو"
باز هم تکرار کرد
هری نفسش رو بیرون داد روی زمین کنار انجل زانو زد
دستش رو روی لب انجل کشید
"تو هم غذات رو بخور"(عنش کرد:/)
انجل اهی کشید
با بیمیلی چنگال رو برداشت اما با حس سوزش شدیدی توی مچش صورتش رو جمع کرد اما چیزی نگفت اما قبل از این که بتونه چیزی بخوره هری چنگال رو ازش گرفت
نگاهی به مچ انجل انداخت
با چاقو مقداری از بیکن رو جدا کرد
اون هری نبود قطعا نبود و انجل هم با یه برده خیلی فاصله داشت
چنگال رو به سمت دهن انجل برد
"خودم میتونم بخور.."
اما هری بدون توجه به اون چنگال رو جلوی لب های انجل گذاشتانجل با تردید لب هاش رو از هم باز کرد
خیلی اروم میجوید
بعد از اینکه تقریبا نصف بشقاب خالی شد انجل دستش رو جلوی دهنش گرفت
"دیگه نمیتونم"هری سرش رو تکون داد و بشقاب روی عسلس کنار تخت گذاشت
"به پنجره تکیه نده بیب بدنت به حد کافی سرد هست"
نگاهی به هری کرد
"تو واقعا عجیب رفتار میکنی"
خندید و سرش رو دوباره به شیشه چسبوند اما یطره اشکی از چشمش روی گونش افتاد"اون کسی که به من گفت پیشت بمونم تو بودی پس.."
لبخند محوی زد احساس میکرد فراموش کرده چطور بخنده اخرین بار قبل از مرگ مادرش خندیده بود...قبل از این که خودش مادرش رو به قتل برسونه
هق هق ارومی از دهن انجل خارج شد
چشم های اشکیش رو به بیرون عمارت دوخت"متاسفم"
انجل بعد از شنید این کلمه تقریبا پرید و با تعجب به هری خیره شد
"تو چی گفتی؟"
انجل با تعجب پرسید
"متاسفم انجل...اما ... اوه گاد "
انجل به هری نگاه کرد
به ارومی پلک زد
لبخند کوچیکی زد دستش رو روی دست هری گذاشت
"دیگه اهمیتی نداره...هری به من نگاه کن ... تغییر کردم تو منو تغییر دادی و الان واقعا برای متاسف بودم زیادی دیره ""زین...من به خاطر اون از خانوادم دور شدم..فکر میکردم دوستم داره ... حتی نمیدونم چرا دارم این حرفا رو به تو میگم...ولی میدونی دروغ تلخه"
هری کامل روی زمین نشست
واقعا بگه؟ بگه که زین هنوز حاضره براش بمیره...به بیرون پنجره نگاه کرد به اسمون تاریکی که توسط ابر ها پوشیده شده
نفس عمیقی کشید
هری دستش رو روی گونه ی انجل گذاشت و به سمت خودش برگردند
نگاه دقیق بهش انداخت
به لب های زیباش که به خاطر گریه میلرزیدن نگاه کرد
سرش رو به سمتش خم کرد و لب هاش رو روی لب های انجل گذاشت
انجل دست هاش رو دور گردن هری حلقه کرد دهنش رو باز کرد و زبون هری رو به دهنش دعوت کرد
هری دست هاش رو روی پهلو های انجل گذاشتزندگی در اون لحظه بالاخره خفه شده بود ... این بوسه ای شیرین بود ... بوسه ای شیرین در دنیای کثیف
انجل سرش رو روی سینه ی هری گذاشت
هری دست هاش رو روی شونه های انجل گذاشت"تو میدونی داری به چه کسی اعتماد میکنی انجل؟میدونی داری اشک هات رو داری روی سینه ی کی میریزی ؟ تو بیش از اندازه خوبی ..زیبایی..انجل تو یه فرشته ای ... تو نمیتونی به شیطان اعتماد کنی"
"چرا فکر میکنی تو نقش شیطان رو توی زندگی داری؟"
با صدایی که مقداری گرفته بود گفت
"چون هستم"
"نه نیستی هری تو فقط لباس شیطان رو پوشیدی ... هری تو سختی کشیدی ... درسته تو خیلی از افراد رو کشتی تو خیلی از برده هات رو شکنجه دادی ولی تو داری انتقام میگیری
هری تو داری انتقام خودت رو از دنیا میگیری"اما هری فقط به انجل خیره شد
اون هیچی نمیگفت فقط به زیبایی انجل نگاه میکرد"ولی تو باز هم نباید به من اعتماد کنی"
"من به تو اعتماد ندارم ... من فقط "
جرئت گفتنش رو داشت؟
اره داشت..."هری من دوست دارم..".
___________________________
جیرین جیرین
دوستان من این پارت رو سه بار نوشستم بعد پاک شد😐
برا همین کم بود
ا کا شدنمون مبارک😍😍😍
اخی بالاخره گفت😐😍یه چیزی
حالم از این دو کلمه بهم میخوره
Vote
Comment
این دفعه جدیم😐🎈
بای بای😐😐🤓
YOU ARE READING
Treachery(H.S)
Fanfiction+ میدونی بدترین قسمت خیانت چیه؟ - اینه که هیچوقت از طرف دشمن نیست. H.S_