46.(صفحه)

499 57 52
                                    

و باز هم در گوشه ی اتاق مشغول ورق زدن صفحه های خالی قلب تو هستم:(
.
.
،

جاش رو روی صندلی راحت کرد
"اممم....هری هنوز تو اتاقشه؟"
لیام سرش رو از روی تبلت بلند کرد و سرش رو تکون داد
"دو روزه از اتاق بیرون نمیاد ... به منم نمیگه دنبال چه چیزی میگرده"

سرش رو تکون داد
"راستش رو بخوای واقعا میترسم برم  پیشش"
لیام اروم تر گفت

چشم هاش رو چرخوند
"چیه؟معلومه که اون تورو مثل سگ از اتاق بیرون نمیکنه "
تک خنده ای کرد

"به نظرت برم پیشش؟شاید به چیزی نیاز داشته باشه؟شاید هنوز
درد داره ؟ و یا شاید

لیام نگاهی به انجل کرد
"اروم باش دختر "
"ببینم تو مطمعنی که از اون حرومزاده متنفری؟"
انجل لبش رو گاز گرفت
"اممم...من.."
لیام خنده ای کرد
"شما دوتا واقعا حال بهم زنین"
انجل یکی از ابروهاش رو بالا انداخت
"اونجوری من رو نگاه نکن...هری که چنان خودش رو میگره انگار دیکش از طلا ساخته شده و در کل همیشه اخم میکنه و میگه اهل عشق و دوست داشتن نیست و قلبش از سنگ و بلا بلا درباره ی تو هم که اصلا حرف نمیزنم تو جنده کوچولو حتی از اون هم بدتری..."
همه ی این ها رو یک نفس گفت و در اخر هم کوسنی که توسط انجل به سمتش پرتاب شد حرفش قطع شد
"تو یه مادرفاکر بدبختی"
لیام خندید
"میدونم جنده کوچولوی عزیزم"
انجل نفس عمیقی کشید

"من میرم بالا"
"اه اره برو پیش رومیو (این کیبورد لعنتی از این ۶ کوچولو ها نداره😹😹😹)عزیزت شاید به چیزی نیاز باشه"

"لیام اتاق من هم طبقه ی بالاست و اون الان توی اتاق کارشه"
لیام شونه هاش رو بالا انداخت

انجل بدون هیچ حرفی از پله ها بالا رفت روی تخت نشست و اهی کشید
به کشوی کوچیک عسلی که با رده های طلایی کار شده بود خیره شد
درش رو باز کرد و کتابی که شب مهمونی پیدا کرده بود رو توش دید
لبخند کوچیکی روی لب هاش شکل گرفت
انگشت های ظریفش رو روی جلد خاکی کتاب کشید
کتاب رو باز کرد و چشم هاش رو دنبال کلمات کتاب فرستاد

صفحه ی 83
"بعد از تو شکستم،بعد از تو نابود شدم،بعد از تو اشک هام بدون اختیار خودم روی گونه هام ریخت،بعد از تو دیگه فلب من نتپید!"

صفحه ی 92
"من یه احمق بودم .. میدونید چرا ؟ چون قلبم رو به یک فرشته دادم اره اون فرشته تبدیل به شیطان چشم های من شد"

Treachery(H.S)Where stories live. Discover now