د.ا.ن.انجل
صبر بیدار شدم و با دیدن زین که به من زل زده بود خندیدم
"چرا اونطوری به من زل زدی"
خندید و من رو تو بغلش گرفت
"تو زیبایی..."
از روی تخت پاشدم و محکم تر بغلش کردم
خدا میدونه چقدر دلم برای این کاراملی سکسی تنگ شده بود .
"پاشو برو دست و صورتت رو بشور بعد بیا صبحانه رو حاظر کردم"
سرم رو تکون دادم و تیشرت زین رو توی تنم مرتب کردم و پاشدم و سمت دستشویی حرکت کردم کارم رو انجام دادم و سمت اشپزخونه ی کوچیک ولی صمیمی حرکت کردم.رو به روی زین نشستم اون همه چیز رو اماده کرده بود. سوال های زیادی توی ذهنم هست ولی نمیدونم بپرسم یا نه
"بپرس"
زین گفت و لبخند زد
"هان؟؟"
"سوالت رو ... "
لبم رو گاز گرفتم
"این رو قبلال از هری پرسیدم ولی اون به من جواب نداد..."
با اومدن اسم هری اخم غلیظی روی پیشونی زین نشست
"مشکل هری با تو چیه؟؟؟"
زین اه کشید و به میز نزدیک تر شد
"انجل شاید تو اون عوضی رو یک بوکسر معمولی بدونی در حالی که اصلا تینطور نیست."
اون گفت و مقداری از اب پرتقالش نوشید"اون یه عوضی که حتی نمیدونم کدوم از کثافت کاری هاش رو بهت بگم.مواد مخدر...قتل...اسلحه..و کلی کار های دیگه ولی اون کار هاش رو خیلی بی سروصدا و بدون اینکه هیچ مدرکی از خودش به جا بزاره انجام میده.....دوسال پیش من از این موضوع با خبر شدم وقتی برای تمرین رفته بودم حرف های اون رو پشت تلفن شنیدم و خب من اول سکوت کردم اما اون هم از این که من این موضوع رو میدونم با خبر شد و من هم مثل یه دیوونه این موضوع رو به پلیس گفتم ..."
اون سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و به چشمای من که فکر کنم از این بزرگ تر و گرد تر نمیشد نگاه کرد . نمیتونم حرف های زین رو درک کنم پس دلیل این همه ثروت بیش از اندازش این بود
"خب اونا هری رو فقط دو روز نگه داشتن اما البته که من هیچ مدرکی ندشتمو خب ازادش کردن و مشکل اصلی من و هری اونموقع شروع شد"
زیر لب خدای من گفتم واقعا انتظار شنیدن همچین چیزایی از زین نداشتم
زین نگاهی به ساعت انداخت
"دو ساعت دیگه میریم...توکیو"
تمام ابپرتقال پرید تو گلوم و شروع به سرفه کردم
"توکیو؟ "
اون به من با صدای بلند خندید
از جاش بلند شد و سمت اومد و جلوم زانو زد دستام رو گرفت از مچ دستم تابازوم رو میبوسید
"او لاو نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده شده بود بلند شد لب هاش رو روی لبام گذاشت دستام رو بردم توی موهای کوتاه و صافش ولی موهای هری فر بودن و البته بلند تر .و...
انجل عوضی اون مرد اشغال رو از ذهنت بنداز بیرون...د.ا.ن.سوم شخص
هری اخرین ضربه رو به کیسه بکسش زد از اتاق تمرین بیرون اومد رفت داخل حموم ...بعد از چک کردن دمای اب زیرش رفت . اون دختره ی لعنتی تمام ذهنش رو پر کرده بود و البته که اون احمق نمیدونه که هری از رفتنش با زین به توکیو تو ساعت ۱۲:۲۰ خبر نداشت .البته اون مقصر نیست هری خیلی دقیق کار میکرد . از حموم بیرون اومد و لباساش رو پوشید
از این متنفره که به خاطر اون کیتن داره این همه ذهنش رو مشغول میکنه و یا اینکه اینقدر برنامه ریزی میکنه اونم برای چی؟
به خاطر اینکه زین از ذهن انجل بیرون بیاد..واقعا مسخری
اما میخواست اینکارو بکنه.
از عمارت باشکوهش بیرون اومد و سوار ماشینش شد به نیشخندی زد
"اوه بیبی متاسفم ولی قراره خیلی بترسی"
با خودش زمزمه کرد
این یه حقیقت بود انجل زندگی هری رو تغییر داده بود حتی اگر خودش هم نمیدونست هری هیچوقت به هرزه هایی که به خونش میومدن اتاق عالی با امکانات کامل نمیداد...یا حتی اونا رو بیشتر از یه شب نگه نمیداشت.
اما اینو میدونست که انجل هرزه نیست البته شاید..
به فکر خودش خندید
بعد از اینکه زین لوش داد خیلی کارش سخت تر شده بود اون همیشه زیر نظر بود البته که این هم مانع اون نمیشد اون هری استایلز بود کسی که همه اون رو فقط به عنوان یه بوکسر معروف میشناسن.خب بون باید از شر اون زین خلاص میشد ....
بالاخره به جایی که ردیاب نشون میداد.رسید خب کلبه ی کوچیکی بود ساعتش رو نگاه کرد ۱۱:۲۳
خب اون هنوز دو دقیقه وقت داشت اسلحه ی نقره ای رو از داشبر برداشت.خیلی اروم از ماشین پیاده شد . خیلی وقت بود که از اسلحه ی عزیزش استفاده نکرده بود...
انجل با شنیدن صدای گلوله تی که از بیذون اومد با ترس از بغل زین پرید..
"لعنتی"
زین گفت و با شنیده شدن دوباره گلوله جیغ انجل بالا رفت
"انجل زود برو طبقه ی بالا ... زود برو توی یکی از اتاقا و در رو هم قفل کن "
"اما..."انجل خواست بگه که نمیخواد ولش میکنه حتی اگر بمیره
"گفتم برو انجل"
زین داد زد و انجل خیلی سریع سمت اتاق رفت و درش رو قفل کرد.
زین از خونه بیرون رفت و دوباره با صورت فاکی استایلز مواجه شد
"سلام زین به نظرت این کار اشتباهی نیست که وسایل مردم رو بدون اجازه بر میداری"
زین از شدت عصبانیت داشت منفجر میشد اون حق این کار رو نداشت .
یقه ی هری رو محکم توی دستاش گرفت
"تو حق اینو نداری اون رو مثل یه وسیله برالذت خودت ببینی"
هری نیشخند زد
"متاسفانه من مثل بعضی ها بویی از احساس نبردم "
هری خیلی اروم اسلحه رو بیرون اورد و به ساق پای زین شلیک کرد که باعث شد زین از شدت درد فریاد بکشه و روی زمین بیوفته
دستش های لرزونش رو روی پای خونیش فشرد
"خب زین دوست داری چجوری بمیری به سرت شلیک کنم یا به قلبت...خب..میخوای هروتاش"
هری اسحه رو بالا اورد
"نه...خواهش میکنم اینکار رپ نکن"
هری سرش رو بالا اورد و به صورت خیس انجل نگاه کرد
"خواهش میکنم هر کاری بگم میکنم اما اونو نکش لطفا"
"اهه....داری...چه غلطی میکنی انجل"
زین بین ناله هاش گفت
اما انجل دیوونه تر از این حرف ها بود خواست نزدیک زین بشه
"فقط کافی یه قدم دیگه نزدیکش بشی کیتن"
با حرف هری انجل ثانیه ای وایستاد صدای ناله های دردناک زین توی گوشاش پر شده بود
"اما اون ممکنه از شدت خونریزی بمیره"
"این به من مربوط نیست"
هری شونه هاش رو بالا انداخت و سمت انجل رفت و بازوی اونو محکم تر توی دستش گرفت.
"همین که هنوز هم زندس زیادیه هری لگد محکمی به پهلوی زین زدکه باعث داد زین و جیغ انجل بشه
"خب دیگه بریم بیبی...."
"تو یه هیولایی"
انجل با تموم نفرتی که داشت تو ضورت هری داد زد
" از تعریفت متشکرم بیبی"
______________________________________
میگمااا
توی یه پارت کله موضوع داستان تغییرکرد:|
اقا واقعا همچین انتظاری از هری داشتین داشتین:/
خود من که نداشتم:/
اخ جبادم تیر خورد:(کامنت...
ووت...
YOU ARE READING
Treachery(H.S)
Fanfiction+ میدونی بدترین قسمت خیانت چیه؟ - اینه که هیچوقت از طرف دشمن نیست. H.S_