35.(لبخند)

603 68 43
                                    

[حتما توضیحات اخر پارت رو بخونین!]

حواستان باشد..
وقتی دارید کسی رو ناراحت میکنید
و او لبخند میزنه
یعنی داره سعی میکنه بغضش نترکه!

.
.
.
انجل یکبار دیگه خودش رو توی آیینه نگاه کرد امروز بهش میگفت...
از اتاق خارج شد از پله ها پایین رفت و وارد سالن غذاخوری شد

به ارومی روی صندلی نشست.نگاهی به هری که با ارامش مشغول خوردن بود انداخت
"بهتره غذات رو بخوری من یه وارث سالم مبخوام"
هری در حالی که داشت گوشت رو با چاقو و چنگال جدا میکرد گفت
انجل نگاهی به غذای رو به روش انداخت و نفس عمیقی کشید
"من یه شرط برای نگه داشتن این بچه دارم"
انجل خیلی سریع گفت
هری یکی از ابروهاش رو بالا انداخت
"واو..تو کی اینقدر جرات پیدا کردی؟"
انجل به پاهاش نگاه کرد
"به هر حال تو برای داشتن یه وارث باید این شرط رو قبول کنی "
هری به انجل خیره شد
نفسش رو بیرون داد و سرش رو تکون داد
"باشه"
انجل لبش رو گاز گرفت
"میخوام با زین حرف بزنم"
هری بلند شد و بشقاب رو پرت کرد روی زمین و صدای شکستن بشقاب توی سالن پخش شد
انجل اب دهنش رو قورت داد هری دستاش رو روی میز کوبید
"بس کن توی لعنتی بچه ی من رو شکمت داری کلی هنوزم داری به اون مرتیکه فکر میکنی؟ با اینکه اون با یکی دیگه زندگیش رو شروع کرده .. بس کن لعنتی"
هری با فریاد تمام کلمه ها رو گفت
"میدونم ولی باید ببیننش ... خواهش میکنم"
"دهنت رو ببند"
هری دندون هاش رو روی هم فشار داد
چشم هاش رو بست و نفسش رو بیرون داد

"هری تو همیشه برای من شرط..قانون میزاری و زندگی من رو خودت مینویسی از بین هزاران شرطی که تو برای من گذاشتی من فقط یه دونه شرط گذاشتم "

"مگه چی میخوای بهش بگی؟اوه زین من دلم خیلی برای دیکت تنگ شده لطفا منو به فاک بده"

انجل با نفرت به هری نگاه کرد
"خداحافظی"
هری پوزخندی زد
"اونجوری به من نگاه نکن هری من نمیتونم گذشته رو فراموش کنم "
اما هری فقط سرش رو تکون داد و از سالن بیرون رفت
"فردا میتونی ببینیش ولی فقط بیست دقیقه"
انجل لبخند کوچیکی زد و سرش رو تکون داد
از این که از این بچه برای رسیدن به هدفش استفاده کرده بود متنفر بود
اما چاره ای نداشت...اون فقط میخواست فقط یه بار اون رو ببینه فقط یه بار....
****************
"اخرین باری که اینجوری داشتی به کیسه بوکس مشت میزدی زمانی بود که فهمیدی خواهرت رو عموت کشته"
هری با شنیدن صدای لیام دست از مشت زدن به کیسه بوکس برداشت
نفس نفس میزد و بدنش با یه لایه از عرق براق شده بود
"ببینم چت شده؟"
لیام گفت و روی میز نشست
هری اهی کشید
"کجا بودی؟"
هری بدون توجه به سوال لیام پرسید
"هی اول من پرسیدم...ولی جواب میدم...رفته بودم یکم قدم بزنم میدونی این عمارت واقعا ترسناکه"
هری چشم هاش رو چرخوند و دوباره مشغول مشت زدن به کیسه بوکس شد..

Treachery(H.S)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt