این دفعه اول پارت میگم...😐✌
ووت و کانت فراموش نشه:/
خب بریم سر پارت بعد:")
______________________________My favourite place is inside your hug.
مکان مورد علاقه من درون آغوش توست.
.
.
.د.ا.ن.انجل
پلک های سنگینم رو به سختی باز کردم سرم به شدت درد میکرد
"واو پرنسس بالاخره بیدار شد"
با شنیدن صدای بمش ثقریبا پریدم و این باعث خنده ی اون شد.
"نترس بیبی "
جلو تر اومد و روی تخت نشست که باعث شد خودم رو جمع کنم
دستش گونم رو نوازش کرد
"ددی کاری باهات نداره"
دستای سردش رو روی صورت داغ من میکشی و این...حس عجیبی داشت.
"تو دو روزه که بیهوشی باید گرسنت باشه"
اون بلند شد
"چی؟"
"فشار عصبی...و خب انگار یکم زیادی خوابیدی"
اون از اتاق بیرون رفت .
دستم ر روی گونم کشیدم . اون بد نبود چشمام رو بستم و مثل همیشه اشک هایی که حتی دلیلشون رو درست نمیدونم روی گونه هام ریختنپتو رو از روم کنار زدم در باز شد و هری با سینی پر از غذا و وارد شد سینی رو روی عسلی کنار تخت گذاشت و دوباره کنارم نشست
"هی...چرا گریه میکنی؟"
"نمیدونم"
سرش رو تکون داد دستاش رو روی بازوهام گذاشت و من رو داخل اغوشش جا داد (منم میخوام:"( )
بدون این که فکر کنم توی بغل کسی هستم که خود شیطانه توی بغلش هق زدم .
نیاز داشتم که اروم بشم"ششش باشه بیبی ... دیگه گریه نکن تو از موقع ای که اینجا اومدی وزن زیادی از دست دادی ."
از بغلش دراومدم و اشکام رو پاک کردم.
"من یکم کار دارم امیدوارم وقتی برگشتم حالت بهتر باشه بیبی"
از روی تخت بلند شد میتونم قسم بخورم که این هری استایلز نبود اون متفاوت بود...
دستم رو سمت سینی بردم تست رو بین لبام گذاشتم و گاز کوچیکی زدم.یعنی اینقدر تو ضعیفی انجل ... که با دیدن اغوشی که باز شده خودت رو رها میکنی و حتی نگاه هم نمیکنی صاحب اون اغوش کیه
دستم رو روی صورتم کشیدم بعد از خوردن تست ها به حموم رفتم واقعا به یه دوش نیاز دارم. اب گرم رو باز کردم و زیرش وایستادم چشمام رو بستم و صورتم رو به سمت بالا بردم همیشه عاشق حس قطره های اب رو ی پلک ها و گونه هام بودم بهم حس خوبی میداد شامپو رو برداشتم و مقداریش رو روی سرم ریختم وقتی کارم تموم شد حولم رو پوشیدم و بیرون رفتمتختم مرتب بود حتما گریس مرتب کرده
شونه هام رو بالا انداختم و سمت اینه رفتم. لعنتی حق با هری بود من واقعا خیلی لاغر شدم . نفسم رو فوت کردم .
لباسام رو پوشیدم دستم رو توی موهای خیسم کشیدم حوصله ی خوشک کردنشون رو نداشتم به از اتاقم بیرون اومدم از پله ها پایین رفتم.
هیچ صدایی شنیده نمیشد و خونه در ارامش کامل بود با فکر کردن به خونه ی شلوغ و پر سر و صدای منو ماری لبخند تلخی رو لبام نشست
"انجل؟"
صدای شیرین ماریا از اشپزخونه اومد به سمتم دوید و من رو توی اغوش گرفت
"اوه خدای من خیلی نگرانت شدم وقتی تو رو توی اون حال پیدا کردم...اوه عزیزم حالت خوبه"
سرم رو تکون دادم و به خاطر این که ناراحت نشه لبخند فیکی زدم"اگر چیزی لازم داشتی صدام کن ... اممم میخوای کمک کنم موهاتو خوشک کنی ممکن سرما بخوری"
"نه ممنون من خوبم...البته فکر کنم"
سرش رو تکون داد و سمت اشپزخونه رفتروی مبل نشستم.
چرا هری امروز اینقدر عجیب رفتار کرد ...
*****
د.ا.ن.هریضربه ها رو پی در پی به کیسه بوکس میزدم.
"میخوای چیکار کنی؟"
لیام درحالی که سرش توی گوشیش بود پرسید
"منظورت معامله ی کوکائینه؟""اوهوم تو بیشتر از سه ماه که هیچ معامله ای با کسی نداشتی"
از کیسه بوکس دور شدم و بطری اب معدنی برداشتم و مقداری نوشیدم
"باشه...انجامش بدیم"
لیام سرش رو از گوشی بیرون اورد
"پس به لویی زنگ بزنم که برگرده نیویورک"
سرم رو تکون دادم"هیچ موقع نمیفهمم چطور اینقدر خونسرد رفتار میکنی"
نیشخند کمرنگی زدم و تیشرتم رو پوشیدم.
"اگر یه روز پلیس از همه ی اینا رو بفهمه چی؟"
خندیدم
"اونا یه مدرک نشون بدن من قول میدم بقیه ی عمرم رو پشت میله ها بپوسم"
لیام سرش رو تکون داد"حال انجل چطوره؟"
"خوب"
لعنتی دوباره اسم اون دختر.
"میدونی اینقدر بهش سخت نگیر البته اگر نمیخوای چند روز دیگه جنازش رو وسط اتاق ببینی...ببینم تو چند روز در هفته اون رو به فاک میدینی"
لیام گفت خندید"دیگه داری زیادی حرف میزنی پینو اون کونتو تکون بده و بیا و بعد به اون لویی زنگ بزن که برای چهار ساعت دیگه اماده باشه خودم براش یه بلیط جور میکنم که بی دردسر بیاد ... "
لیام شونه هاش رو بالا انداخت و سرش رو تکون دادمن هم باید به بیبی کوچولوم سر بزنم
****
ماشین رو وارد حیاط کردم و سوییچ رو به یکی از نگهبانا دادم که ماشین رو پارک کنه.
در رو باز کردم
وارد سالن شدم و با دیدن انجل که غرق خواب بود نیشخندی روی لب هام اومد سمتش رفتم و روی زمین زانو زدم .نگاهی به صورت زیباش کردم خواستم دستم رو سمت صورتش ببرم اما ذهنم اجازه ی اینکار رو نداد زود بلند شدم انجل رو بغل کردم و به اتاقش بردم اون رو روی تخت گذاشتم و روش رو کشیدمبرای اخرین بار به اون نگاه کردم میدونستم که توی قلبش نسبت به من فقط تنفر وجود داره اون زین رو دوست داره . لعنتی من دارم درمورد چی فکر میکنم خیلی سریع از اتاقش بیرون رفتم و داخل اتاقم شدم. انگشتام رو میون موهام بردم و بهشون چنگ زدم نه ..
نباید این اتفاق بیوفته . اون فقط یه بردست
"هری این رو توی اون سرت فرو کن اون فقط یه بردست...اون فقط یه بردست..نه چیز دیگه ای "
سرم رو به دیوار تکیه دادم
چه بلایی داشت سر من میومد؟
___________________________________
های لاوزززز*-*
دوستان میخواستم بپرسم میخواین برای هر پارت اهنگی هم مشخص کنم؟و اینکه میخواستم از اتی جونم تشکر کنم به خاطر کمک کردن برای موضوع هر پارت ... دوست واردم سوییت هار*-*
نظرتون راجب این پارت ....
خب اول پارت هم گفتم بازم میگم
ووت
کامنت
بای😍😂
KAMU SEDANG MEMBACA
Treachery(H.S)
Fiksi Penggemar+ میدونی بدترین قسمت خیانت چیه؟ - اینه که هیچوقت از طرف دشمن نیست. H.S_