عشقِ واقعی مثل روحه،
همه در موردش حرف میزنن ، ولی کمتر کسی دیدَتش!.
.
.سرم داره گیج میره .... حالم اصلا خوب نیست
نه گریه میکنم
نه جیغ میزنن
نه هق میزنم
هیچی انگار توی اون لحظه همراه با عشق اونارو هم فراموش کردم....
اره من عشق رو توی چند ثانیه فراموش کردم ...
"انجل؟"
با صدای بم هری بر میگردم
"لطفا..میشه بریم خونه،"
به من نگاه میکنه
"باشه اروم باش تو داری میلرزی"
"فقط بریم "
فریاد زدم .
اون بازو هام رو گرفت و کمک کرد وایستم ولی هیچ موقع متوجه ی درخشش چشمای هری نشدم...******
ساعت هاست که گوشه ی حموم نشستم ... مو های خیسم به صورتم چسپیدهمتنفرم از اونایی که میدونن تنها امیدتن ولی ولت میکنن
متنفرم از اونایی که همه جوره براشون مایه میذاری ولی حاضر نیستن حالتو بپرسن
متنفرم از اونایی که باعث میشن گریه کنی
متنفرم از اونایی که بهشون تکیه میکردی ولی رفتن
متنفرم از اونایی که باهامون بازی کردن
متنفرم از اونایی که وقت چس ناله هاشونه میان پیشت
متنفرم از اونایی میدونن دوسشون داری ولی عین خیالشون نیس
متنفرم از اونایی که زود عوض میشن
متنفرم از اونایی که راحت دروغ میگن
متنفرم از اونایی که وقتی حالت بده ولت میکنن
متنفرم از اونایی که دنیام بودم ولی راحت رفتن
و متنفرم از اونایی که با دروغ باعث شدن فکر کنم دوسم دارن یا براشون یه ذره مهمم
متنفرم از همه و همه چیدر با صدا تقی باز شد
"حالت خوبه بیب؟"
سرم رو خیلی اروم تکون دادم اون روبه روی من روی زمین زانو زد و شون هام رو گرفت و طولی نکشیدکه بدنم توی اغوش بزرگ اون بود.
سرم رو روی سینش گذاشتم."چرا گریه نمیکنی؟(وات:/)"
سرمرو تکون دادم
"احساس میکنم هیچ اشکی توی چشمام نیست"
"شاید خودت نمیخوای که گریه کنی"(هری ...پسرم😐)
شایدم واقعا اینطور بودهری لب هاش رو روی استخون فکم گذاشت بوسه ی کوچیکی اونجا گذاشت .
دست هاش رو روی کمر برهنه ام گذاشتسرم رو عقب بردم و به صورت هری نگاه کردم اون واقعا زیباست به خاطر تمرین چند روز پیش داشته کنار لبش ی زخم کوچیک هست ولی هنوزم زیباست
طوری که نمیشه توی کلمه ها این زیبایی رو به زبون اورد(دختره ی هیز 😐 تو برو برا زین عر بزن😑چه غلطی کردم زینو دادم به تو:/)"چرا اینجوری داری به من نگاه میکنی بیب"
متوجه ی نیشخند کوچیک روی لبش شدم نگاهم رو به زمین دوختم که دستش رو روی چونم گذاشت و سرم رو بالا اورد
سرش رو بهم نزدیک کرد و لب های داغش رو به لب هام چسبوند
توی اون لحظه هیچ چیز توی ذهنم نبود فقط و فقط لب های هری...
لب پایینم رو بین دندونش گرفت و کشید
نمیدونم چقدر گذشت یه دقیقه....دودقیقه ....سه دقیقه نمیدونم
از من کمی فاصله گرفت"حالت بهتره؟"
حالم خوبه؟نمیدونم
"من میخوامت"(دختره ی بچ:/)
صبر کن من الا چی گفتم
به چشم های متعجب هری نگاه کردم
انجل احمق هیچ میدونی چه فاکی به زبون اوروی؟
اما اون لبخند زد
اون....لبخند زد ... هری داشت به من لبخند میزد...د.ا.ن.سوم شخص
کی فکرشو میکرد که استایلز ...پسری که فقط میکشت عاشق رنگ خون بود ...کسی که بوی از احساسات نمیبرد ...کسی که براش فرقی نداشت اون کسی که داره زیر پاش جون میده یه دختر بچه ی پنج ساله باشه که از درد جیغ میزنه یا یه پیرمرد که با بدبختی میخواد از زیر پاهای اون بیرون بیاد...کسی که بدون هیچ حسی به صورت فرد مغابلش مشت میزد و اون رو تا دم مرگ میبرد...یه روزی روی زمین خیس حموم بشینه و به یه دختر اینطور لبخند بزنه...شاید انجل داشت سیاهی های قلب هری رو میشست...شاید داشت با نگاهش اون دوتا تیله ی سرد رو گرم میکرد
یه مغز کثیف با یه قلب پاک یه ترکیب فوق العادس...(اخی:"))
هری لب های خشکش رو روی گردن انجل گذاشت و به ارومی گردن لطیف انجل رو میبوسید
ناله های اروم انجل توی حموم میپیچید
"انجل...تو بیش از اندازه خوبی...خیلی شکننده ای ولی نمیدونی که وقتی میشکنی تیکه های شکستت دست های منو میبرن"
انجل با تعجب به هری نگاه کرد ...
هری خیلی سریع از روی زمین بلند شد.
"هر موقع حالت بهتر شد برای شام بیا"
اون بیرون رفت و انجل رو اونجا تنها گذاشت
انجل به ارومی بلند شد و دستش رو روی روی لبش گذاشت
اون این حرارت رو هیچوقت تجربه نکرده بود...
اما منظور هری چی بود
منظورش از تیکه های شکسته ی انجل چی بود
به ارومی سمت دوش رفت و اب گرم رو باز کرد...زیرش وایستاد و به فکر فرو رفت در حالی که حتی خودشم نمیدونست داره به چه چیزی فکر میکنه...*******
"تو داری با من چی کار میکنی لعنتی"
هری خیلی اروم زمزمه کرد
نمیخواست حسش رو به انجل اعتراف کنه
اون نمیخواست مزه ی شیرین عشق رو بچشه
چون عشق همیشه انسان رو ضعیف میکردهاون نمیخواست زندگیش تغییر کنه زندگی اون همیشه تلخ بود
ولی شاید برای جلو گیری ازش خیلی دیر بود
چون اون عاشق شده بود.....
___________________________
اخییییییی😭😭😭😭
اقا من واقعا حرفی ندارم
فقط کامنت بزارید و البته ووت
و اینکه فردا تولد بهتری دوستمه کسی که برای نوشتن تریچر خیلی کمک کرد بس هر کی تولدش رو تبریک نگنه میکنمس😑
بای😂
ESTÁS LEYENDO
Treachery(H.S)
Fanfic+ میدونی بدترین قسمت خیانت چیه؟ - اینه که هیچوقت از طرف دشمن نیست. H.S_