11. بازگشت فرشته

540 123 28
                                    

لطفا به پرش های زمانی توجه کنید. و اینکه اگر جلد اول به اسم "مردمی که وجود ندارند" رو نخونده باشید یا بی دقت خونده باشید سردرگم میشید.
تعداد رای ها خیلی کمه ها! دوستاتون تگ کنید!

قسمت یازدهم

*زمان حال*

*از نگاه دی.او*

وقتی چانیول، کریس و کای با اون صدای جت بیرون رفتن بیرون پسری که شبیه سوهو بود بلند شد:" میخواین با من چکار کنین؟ بهتره بزاری من برم. اینجا یه جزیره شخصیه!! ییشینگ میاد دنبالم و شما از پسش برنمیاین... اونجوریا که به رئیستون گفته شده نیست که همه نگهبانارو مرخص کرده باشه... پس شما و رئیستون نمی تونین... "

داشت در مورد چی حرف میزد؟ با بکهیون بهمدیگه نگاه کردیم. نمی دونستم چی بگم... پس به هر حال اون سوهو ما نبود. مطمئنا اون نبود.

اما هر بار که بهش نگاه می کردم مجبور بودم با خودم تکرار کنم " سوهو دو سال پیش مرده"

جواب دادم:" نمی دونم درمورد چی داری حرف میزنی... من هیچ ییشینگی نمی شناسم که بخوام ازش بترسم. ما ظاهرا فقط تو رو با یکی از دوستامون اشتباه گرفتیم.کسی که تو خیلی شبیهشی. و ما تقریبا دو سال پیش از دست دادیمش. بخاطر دردسری که برات درست شد متاسفم اما تا بقیه بر نگردن نمی شه جایی بر... "

صورتش تغییر کرد:" جاسوس هاتون اطلاعات خوبی بهتون رسوندن... شرایط من یه جورایی برات مسخره س نه؟ چجور هیولا هایی هستین که از احساساتم برای گرفتن اون چیزی که می خواین استفاده می کنین... "

به بکهیون نگاه کردم و اون شونهاش بالا انداخت به نشونه این که " چرا داره چرت میگه...؟ "

پسر ادامه داد:" ... اما جهت اطلاعتون... من هیچ اطلاعاتی ندارم... پس خودتون عذاب ندین که وانمود کنین من می شناسین که ازم حرف بکشید."

خواستم بهش بتوپم که با بالا آوردن دستش تتوی روی مچش رو دیدم. یه خرگوش با یه پاپیون. Playboy تتوی سوهو که همه مون خیلی خوب بیاد داشتیم.

*از دید سهون*

وقتی داشتم میرفتم بیرون ییشینگ من دید و گفت:" وایسا تا سیگنال هارو ببندم و منم باهات میام."

ترجیح میدادم تنها قدم بزنم پس گفتم:" من میرم. میتونی وقتی کارت تموم شد بیای. زیر درخت بلوط همیشگی منتظرت می مونیم... "

"باشه، یه چیزایی برای شام میارم که بخوریم. اگه تونستید آتیش روشن کنید... هوف کاش یه مستخدم برای این کارا نگه می داشتم... "

سر تکون دادم:" مرخص کردن همه بهت نمیاد. متعجبم چی باعث شده... "

"پدرم. بهم گفت که باید گاهی سعی کنم به بقیه اعتماد کنم... حالا که نیست و میخوام آخرین شرکا ش رو از زندگیم خط بزنم ترجیح دادم یکم متود هاش رو اجرا کنم."

Oblivion | Sequel to PWHD 🔫Where stories live. Discover now