42. بلوند

384 105 36
                                    

داستان داره تموم میشه ها!!! شرط رای برای آپ قسمت بعدی 25 تا!!

یکی از خواننده ها چند وقت پیش در مورد جیمین و شوگا گفت:" کاش دوستت دارم رو همین جا می گفتن. نسیان بهم نشون داده همه چیز ممکنه اتفاق بیفته."

ojeni1804

این رو توی زندگی واقعی تون بیاد بیارید. بعضی کارها باید همون لحظه انجام بشن.

قسمت چهل و دوم

*از دید سوهو*

بغض بدی گلوم رو گرفته بود. ییشینگ داشت یه چیزهایی رو مخفی می کرد... و من با دیدن درد توی صورت اون پسر؛ کریس قلبم فرو می ریخت.

نه اینکه حس کنم حالا که عشق کریس قدیمیه چیزی از علاقه ام به ییشینگ کم بشه. هرگز حس نکرده بودم که عشقم به ییشینگ متعلق به بعد از فراموشیم باشه. دوست داشتنش همیشه یه ریشه ی عمیق توی دلم داشت اما جدیدا این رفتار های عجیبش مُردد ام کرده بود.

با فکر اینکه کریس حتی جلوی من لکنت می گیره نمیتونستم با بی توجهی بهش با خودم کنار بیام. چانیول درست می گفت. من خودخواه بودم که نمی ذاشتم کسی سراغ گذشته رو بگیره...

در حالی که همراه چانیول برده شده بود، همراه کای بیمار بود و بنظر نمی رسید بتونیم کمک خاصی بهش کنیم. همه سهون رو بخاطر دروغ هایی که شاید دقیق نمی دونستیم چرا گفته ترد کرده بودن... و کریس ...

در حالی که حوله رو روی صورت کریس می گذاشتم چشم هاش رو بست و من ادامه دادم:" چرا موهات رو این رنگی کردی. بنظر غمناک میاد." و بالاخره اعتراف کردم:" بار اول که دیدمت اشک بی دلیل توی چشمام جمع شد..."

این حقیقت داشت.

من ترسیده بودم که غریبه هایی رو توی جزیره ببینم اما با اولین نگاهی که به کریس انداختم حس کردم یک تیکه از پازل گذشته هام داره سر جاش قرار میگیره ... اما جلوش رو گرفته بودم.

نمی دونستم چی ممکنه پیش بیاد و این من رو خیلی می ترسوند. نمی دونم دلیل اون اشک داغ چی بود.

شاید همونطور که ییشینگ گفته بود اون من رو آزار داده بود.

شاید هم انطور که کریس می گفت در کنار سختی ها لحظات خوشی داشتیم ...

و شاید اونطور که چانیول می خواست وقتش بود که حرف بزنـ...اما افکارم ناگهان متوقف شدن. کریس فاصله ی کم بین صورت هامون رو از بین برده بود و لب هاش رو روی لب هام گذاشت.

قلبم منجمد شد. تمام وجودم برای چند لحظه از همه ی افکاری که داشتم تُهی شد و چشم هام بی اختیار با فشار هر چه بیشتر لب های سرد کریس روی لب هام بسته شدن.

شبیه هیچ حسی که تصور کرده بودم نبود... نه اینکه خیلی هم بوسیدن کریس رو تصور کرده باشم اما پیش می اومد که گاهی تصور می کردم شاید با تو بغل گرفتنش چیزی رو بیاد بیارم...

Oblivion | Sequel to PWHD 🔫Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang