21. خداحافط لوهان

430 120 48
                                    

رای؟ فالو؟؟ کلی داستانای دیگه ام دارما

قسمت بیستم و یکم

* پنج سال قبل*

*از دید یونگی(شوگا)*

نمی دونستم چطور خودم رو قانع کردم که واقعا اون کاغذ احمقانه رو باور کنم و پیش پدرم برگردم.

شاید هم این جزایی بود که داشتم برای نگفتن به لوهان پرداخت می کردم. هر چی نباشه من بهش قول داده بودم اگه پسران ضد گلوله رو پیدا کنم ازشون بخوام تا به اون هم کمک کنن... البته، اینطور نبود که به خودم هم کمک خاصی کرده باشن.

حالا 2 ماهی میشد برگشته بودم خونه و خبری هم ازشون نبود. من سعی کرده بودم نقشی که ازم خواسته بودن طبیعی بازی کنم. مخصوصا که پدرم اونقدر از برگشتن من به خونه و نرفتن آبروش تو مدت نبود من خوشحال بود که حاضر بود بذاره هر کاری بکنم و فقط بمونم.

حدس کارهایی که اونها ممکن بود ازم بخوان سخت نبود. من از خانواده ای بودم که توش اطلاعات مهم کشوری رد و بدل میشد و این که من برگردم و وانمود کنم فقط به فکر خوشگذرونی ام می تونست باعث بشه در مواقع لزوم بتونم دست به بررسی اطلاعات بزنم اما هر چی بیشتر می گذشت و اون ها باهام تماس نمی گرفتن باعث میشد شک های بیشتری توی سرم بوجود بیاد.

چی میشد اگه همه این ها یه کلک برای خام کردن من بود و اون ها در واقع افراد درستی نبودن؟

اما شاید هم اون ها فقط می خواستن ببینن من برای ملحق شدن به اونها چقدر جدی ام و حاضر چه کارهایی بکنم. تا اون لحظه وقتم رو تو مهمونی ها گذرونده بودم. وانمود کرده بودم جز مستی، مصرف مخدر، بالا گرفتن انگشت وسطم برای کسایی که عیشم رو بهم بزنن و در کل، ولگردی کاری ندارم ولی هنوز یک کار وجود داشت که بتونم انجام بدم.

اما من دیگه میخواستم بزنم به سیم آخر. هر کاری ازم بر میاد بکنم و نهایتا اگه بازهم باهام تماس نگرفتن، راه قبلی خودم رو ادامه بدم. بهرحال این بار حساب بانکیم رو پر کرده بودم و آمادگی بیشتری هم داشتم... اما هنوز یک شانس بهشون می دادم تا قدر من و توانایی هام رو بدونن.

برای شروع؛ پدر کای سفیر کشور چین بود پس اگر من با کای قرار می ذاشتم اون ها حتما توجه شون به من و تلاشم جلب میشد. کار سختی هم نبود. کای پسر خوبی بود و به من توجه خوبی داشت.

حتی می تونستم ظاهرِ به قول کای همیشه مرموزم رو هم عوض کنم و کاملا بشم شبیه پسری که چیزی برای از دست دادن نداره. می تونستم یه اسم مستعار خاص هم انتخاب کنم. . . چیزی مثل شوگا؛ می تونست خوب باشه.

آره. اینجوری عملی میشد!

گوشیم رو از روی میز قاپ زدم و به کای پیام دادم که میخوام ببینمش اما قبل از اینکه گوشیم رو توی جیبم بذارم یه پیام برام اومد. با خودم فکر کردم باید کای باشه... اما نبود.

Oblivion | Sequel to PWHD 🔫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora