34. لجباز

392 102 55
                                    

قسمت سی و چهارم

*از دید کای*

حالت تهوع های کیونگسو بدتر شده بود.

حالش خیلی بد بود و ما نمی توستیم چیزی پیدا کنیم که بتونه بخوره بدون اینکه چند ثانیه بعد بالا بیارتش. بدنش در برابر سرما خوردگیش ضعیف شده بود و جیمیون هم با اینکه خودش حال چندان مناسبی نداشت مطمئن می شد که هر روز خودش دارو هاش رو بده.

خیلی بد خلق شده بود و کی اینجوری نمی شد؟ تصور کنین که یه هفته بین تخت و توالت در رفت و آمد باشید... و از طرفی چون اینجوری نمی تونست کمک زیادی هم به چانیول کنه؛ احساس بدی پیدا کرده بود و هیچ جوره نمی شد سرحالش آورد.

من و کریس هم که بیشتر زمان مون رو روی تعمیر نسبی سیستم های رادار و موتور جت گذاشته بودیم. یه قایق قدیمی به عنوان زمینه ی تزیینی یه آلاچیق توی جزیره نزدیک عمارت بود و من پیشنهاد کرده بودم اگر بتونیم یه موتور درست و حسابی براش دست و پا کنیم، تعمیر کردن سوراخ هاش با فلز و آلیاژ ذوب شده نمی تونست چندان مشکل باشه.

نمی تونست از اونجا نجاتمون بده اما اگر چانیول یا کریس و من موفق به راه اندازی سیگنال دهنده ها می شدیم، می تونستیم با اون قایق کمی به مسیر عبور کشتی های احتمالی نزدیک بشیم و براشون پیام بفرستیم.

وقتی بعد از یک هفته حال کینگسو بهتر نشد، جیمیون از ییشینگ که نهایتا به عنوان سر دسته ی اون هفته انتخاب شده بود خواست که اجازه بده من سر کارم نباشم و بمونم خونه تا پیش کیونگسو باشم و اون هم با اون خلق تنگ تقریبا همیشگیش موافقت کرد.

ولی اولین روزی که توی عمارت موندم، کیونگسو که کلافه تر از همیشه بود، براش یکم سوپ آوردم اما فقط یکی دو قاشق خورد. دلش چیزایی می خواست که یا براش خوب نبودن یا اینکه توی خونه نداشتیم اما بدتر از همه این بود که هوس برادرش به سرش میزد!

" کیونگسو! ما دسترسی به مینسوک نداریم! توی یه جزیره ایم، یادت میاد؟"

اما اون مثل بچه های دوساله رفتار می کرد، روی زمین نشست و شروع به نق زدن کرد:" اما دلم براش تنگ شده!"

از صبح تا اون لحظه اون دفعه ی ششم بود که اون مکالمه رو داشتیم پس با اینکه براش خوب نبود تو هوای سرد بیرون بره، سعی کردم حواسش پرت کنم:" اصلا میخوای بریم قدم بزنیم!"

سرش تکون داد و بهش کمک کردم تا بلند بشه. خیلی نه، اما حس می کردم کمی وزن از دست داده که طبیعی هم بود. با اون همه بی غذایی و تهوع...

وقتی داشتیم بیرون می رفتیم می خواستم بدونم که اون روز می تونه از اونم بدتر بشه! حتی نمی تونستم از سوهو کمک خاصی بگیرم.

ییشینگ مرتبا تاکید می کرد که اون حالش خوب نیست و کمتر از هر وقت دیگه ای سر وعده های غذایی سوهو رو میشد پایین دید و بیشتر موافق بنظر می رسید تحت تاثیر آرام بخش باشه...

Oblivion | Sequel to PWHD 🔫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora