15. اوه سهونِ من

457 114 16
                                    

رای بدیددد لطفاااااا

قسمت پانزدهم

* پنج سال قبل*

*از دید لوهان*

"یونگی!" داد زدم و با اخم آروم از پیشونیش هلش دادم:" چرا اینقدر خل و چلی آخه؟؟"

نق زد و سعی کرد خودش رو از دستم کنار بکشه اما محکم تر یقه اش رو مرتب کردم:" میدونی چقدر سخت بود این مصاحبه کاری رو واست جور کنم؟! مجبور شدم به مدیر اصلیش قول بدم باهاش به مهمونی امشبی که دعوته برم!"

دستاش بین موهاش که حالا ریشه های مشکیش در اومده بود فرو برد:" قول دادی امروز دیگه دست از سرم برداری و اگه اینجا هم نشد بذاری باز موهام رنگ کنم!"

نفسم رو با فشار بیرون دادم:" من که میدونم خودت بقیه ی جاها رو مخصوصا جوری رفتی که قبولت نکنن... اما این یکی فرق میکنه!"

" چه فرقی؟ نکنه بجای تدریس خصوصی موسیقی باید برم تو کلیسا ارگ بزنم؟؟! من تو کار تو و مشتری هات دخالت می کنم که تو اینقدر به من گیر میدی؟! خوبه بیام بپرسم دختری که دیشب رسوندت کی بود؟ هان؟"

یه فندقی -ضربه ای تقه ماننده با ترکیب انگشت شصت و اشاره- به پیشونیش زدم:" صد بار گفتم من هیونگتم، با ادب باش! بعدشم؛ نه... شیفت آخر دی.جی تو یه کلابه... پولش مثل تدریس خصوصی زیاد نیست اما حداقل میتونی همین ظاهر خُل خلیت و اون اسم مستعار مضحکت رو حفظ کنی."

نیشخند کجی زد و سرش رو مالید:" یه نگاهی میندازم اما زیاد نمیمونم. خودت که میدونی من وقتی یه لپ تاپ درست و حسابی داشته باشم کارهای بیشتری جز میکس کردن آهنگ باهاش از دستم بر میاد. یه رد جدید از BTS * پیدا کردم میخوام برم دنبالش..."

*BangTan Boys : پسران ضد گلوله

نگاهم رو ازش گرفتم. انکار نمیکنم بار اولی که یکی-دو ماه پیش از این گروه برام گفت تحت تاثیر قرار گرفته بودم. اینکه جایی کسانی باشن که بشه ازشون کمک خواست. برای کسایی که حتی نمیتونن به پلیس مراجعه کنن. یه جور سازمان جاسوسی که بجای صدمه زدن؛ کارشون کمک کردنه...

اما با گذشت این چند هفته و دیدن مشتری های رنگارنگی که برای شهوت شون هر کاری می کنن، به سختی می تونستم باور داشته باشم که هنوز اونقدری خوبی توی این جهان مونده باشه که کسی بخواد گروهی برای کمک به افراد بدبخت تشکیل بده!

مخصوصا که تا حالا هر ردی که یونگی دنبال کرده بود برای پیدا کردن شون به هیچ جا نرسیده بود.اون تو کار با وسایلی که با سیستم های کامپیوتری کنترل میشدن عالی بود... اما باز هم ظاهرا این توانایش چندان به کارش نیومده بود.

وقتی یونگی سکوتم رو دید انگار خودش ترجیح داد بحث رو عوض کنه:" روزنامه ها رو دیدی؟ پدرم هنوز داره نامحسوس دنبالم می گرده."

Oblivion | Sequel to PWHD 🔫Where stories live. Discover now