47. جینی

407 96 80
                                    

ممنون که تا این لحظه با این داستان همراه بودید و با روش عجیب من تو نوشتن این داستان (پرش بین زوایای دید متعدد) کنار اومدید. البته برای بعضی ها هم اینکه از دید افراد مختلف داستان رو بخونن جالب بود. تو پیام ها تون بهم بگید جز کدوم دسته افراد بودید.


قسمت چهل و هفتم

*از دید یونگی*

وقتی با چشم های خودم دیدم افرادی که لباس های مخصوصی پوشیده بودن، به پایگاه نفوذ کرده بودن و همه ی افراد رو با چشمبند و دست بسته از اونجا برده بودن برای چند ساعت کاملا بهم ریختم!

هوسوک و تهیونگ معتقد بودن که باید حتما تا برگشتن نامجون صبر کنیم. بهرحال اون رئیس بود و تو تصمیم گیری دقیق... پس تو چند ساعتی که مجبور به انتظار شدیم، من بار ها و بار ها همون چند دقیقه ویدئو رو تماشا کردم. . . کیفیت تصویربرداری دوربین های ما به قدری عالی بود که بتونم جیمین رو بین کسانی که منتقل می شد تشخیص بدم ... و تائو. برادر کای.

گاهی از اینکه چقدر همه چیز عوض شده و من از خود قبلیم دور شده بودم تعجب می کردم. اون زمان که گاهی با کای دیر از مهمونی برمی گشتیم؛ همیشه حس می کردم که برادر بزرگش عجیب رفتار می کنه.

اون معمولا دیر وقت می اومد خونه، همیشه مشغول صحبت با تلفن بود و تقریبا همیشه مثل سایه ای رفتار می کرد که انگار وجود نداره. رفتاری که حالا درکش می کردم. اینکه چرا اون هیچوقت تو کارهای سیاسی دیده نمی شد و چرا با اینکه همیشه مشغول بنظر می رسید کای هیچوقت چیزی برای گفتن ازش نداشت.

اون زمان فکر می کردم اینکه بتونم انتقام جونگ کوک رو بگیرم خیلی کار خاصی انجام دادم اما بعد از گذروندن این اتفاقات هیچ چیز نمی تونست برام خاص تر از پیدا کردن جیمین و سالم برگردوندنش، با کمک گردنبندی که من طراحی کرده بودم، باشه.

وقتی بالاخره نامجون برگشت؛ و از ماجرا با خبر شد، متوجه شدم که زیر لب گفت:" پس بالاخره دست به کار شد. این خوب نیست..."

و هر چند نمی دونستم توی مغزش چی داره می گذره اما با این وجود وقتی حس کردم میدونه چه اتفاقاتی در حال افتادنه کمی خیالم راحت تر شد و مسلما با چیز هایی که این اواخر در موردش شنیده بودم اعتماد کامل بهش کمی سخت شده بود اما باز هم هر نوع صدمه ای اگر به جیمین می رسید برای خودش، تیمش و تحقیقاتش ضرر بود پس مطمئن بودم هر طور شده نجاتش میده.

نمی خواستم اینقدر بدبین باشم اما خوش بین نبودن تنها چیزی بود که تو تمام این سالها یادگرفته بودم.

نیمه شب بود و تا صبح و اولین تصمیم حالا حدودا 6 ساعت وقت داشتیم پس دور هم نشستیم تا یه برنامه قطعی بچینیم و اولین سوال من این بود که چرا یه شرکت تجاری می بایست درگیر چنین چیزی می شد؟

Oblivion | Sequel to PWHD 🔫Où les histoires vivent. Découvrez maintenant