45. برادر

354 108 53
                                    

قسمت چهل و پنجم

*از دید بکهیون*

وقتی جونگده گفت جونسو میخواد دوباره به جزیره بره نمی تونستم خودم کنترل کنم و هر طور شده ازش نخوام اون ها رو از اونجا بیرون بیاره. بخصوص که الان بیشتر می دونستم مشکل اصلیش اصلا با اون ها نیست.

حداقل نه با همه شون!

طرز فکرم شاید نفرت انگیز بود که بخوام حداقل تعدادی رو نجات بدم. اما نمی تونستم خودم رو از این فکر جدا کنم که حداقل چانیول، کیونگسو و سوهو کــوچکترین ارتباطی به هیچ کدوم از قضایای اون ندارن.

حتی کریس هم با اینکه پدرش به این قضایا مرتبط بود کمتر از ییشینگ مقصر بود! شاید جایگاه من نبود که قضاوت کنم اما ییشینگ اگر کمترین تقصیر رو هم می داشت میشد گفت که حتما از استفاده شدن اون دستگاه جهنمی روی سوهو با خبر بوده!

در صورتی که کریس بیچاره، با اینکه اون زیادی مرد بود و مدت زیادی درد از دست دادن سوهو رو کشیده بود حالا با دوباره دیدنش به عنوان معشوقه ی یکی دیگه که مساوی دوباره از دست دادنش بود دیگه حسابی شکسته و خمیده شده بود.

این انصاف نبود.

می دونستم لوهان اگه می دونست میخوام چیکار کنم هرگز بهم این اجازه رو نمی داد اما خوشبختانه اون حالا بجای جونگده مشغول آماده سازی شروع پرواز جونسو به جزیر بود و نمی تونست با اون روش بامزه و ناشیانه ش پیگیر من و کارهام بشه.

هر چند، حالا من از چیزی مطمئن شده بودم که برای پیگیریش قسم خورده بودم و حالا که هدفی که فکرش رو هم نمی کردم پیدا کرده بودم، هیچکس نمی تونست من رو متوقف کنه. هدفی که باورم نمیشد توی گذر زمان به همین راحتی بی خیالش شده بودم...

ظاهرا جهان طوری میچرخه که بهت فرصت جبران فرصت های از دست رفته رو میده و این بستگی به خودت داره که ازشون استفاده کنی. برام مسخره بود و کمی هم غیر قابل باور که من عمل کردن به قولی که شاید 10 سال پیش به کسی داده بودم حالا دوباره از سر بگیرم.

قضیه ی این قول از این قرار بود که من، وقتی فقط یه نوجوون بودم، از سر کنجکاوی و بی اینکه کاملا مطمئن باشم دارم چیکار میکنم از تو کتابخونه ی مدرسه سیستم مالی شهرداری شهرمون رو هک کردم و این باعث شد تو چند ساعتی که Firewall سیستم مالی برداشته شده بود، حساب های مالی دچار یه جا به جایی اساسی بشن ...

و با اینکه ثابت شد من کاملا بی گناه بودم من رو برای 3 هفته به یه ندامتگاه نوجوانان فرستادن.

اون اولین باری بود که تو درد سر افتاده بودم. ترسیده بودم و نمی دونستم قراره چه اتفاقی بیفته و با اون صورت های ترسناک که از همون لحظه ی ورود بهم زل زده بودن هیچ جوره نمی تونستم کنار بیام اما یکی اونجا پیدا شد که کسایی که به وضوح با دیدنم دنبال دردسر می گشتن رو ازم دور کرد.

Oblivion | Sequel to PWHD 🔫Where stories live. Discover now