P.O.V:یونگی
جیمین-یونگیاای بابا باز این مارو صدا کرد ساعت دو نصفه شبه تا ساعت پنج داشتیم وسیله های جین هیونگو جا به جا میکردیم
یونگی-بله
جیمین-شارژ گوشیم تموم شده گوشیتو میدی به جین زنگ بزنم
یونگی-جیمینا سه ساعت پیش از تو کافه دراومدیم
جیمین-نخیرم سه ساعتو پونزده دقیقه و چهار نه پنج ثانیه
یونگی-هیونگ
جیمین-کو کجاست
یونگی-باتوعم
جیمین-تا حالا جیمین بودم الان شدن هیونگ
یونگی-داری گریه میکنی
جیمین -نخیرشم فقط نمیدونم چرا دستتم بوی پیاز میدادن مالیدم به چشمام
یونگی-گرفتم اوکی من میرم بخوابم مامان امشب تولد یکی از دوستاش دعوته کاری داش...
چسبید به پشتم و داد زد
جیمین-یونگیا حتما باید بهت بگم که از تنهایی میترسم که بیای پیشم
یونگی-دردت یه چیز دیگست جیمینا نمیترسی
جیمین-چرا میترسم
یونگی-نه نمیترسی جیمینا اگه بترسی تنهایی باعثش نیست
مشتاشو به پشتم میکوبید
جیمین-خفه شو
یونگی-باشه
با دستم زیر پاشو گرفتم و انداختمش
جیمین-چته؟
یونگی-وقت خوابم داره میگذره مقصرم تویی پس خودت به بالشتم تبدیل میشی
سرمو گذاشتم رو شکمش
جیمین-یونگیا شکمم درد میکنه سرتو بردار
یونگی-دیشب بازی بود؟؟
جیمین-دری وری نگو یونگی دیشب خودم رو تختت خوابیدم
یونگی-نصفه شبی کجا رفتی؟
جیمین-اممممم دستشویی
یونگی-دستشویی رفتن سه ساعت طول کشید
درضمن تو با هودی میری دستشویی؟جیمین-تو لعنتی موقع خواب هم به ساعت نگاه...هی خوابیدی هوی هوی
صداشو میشنیدم این چند شب کلا پیش من خوابیدع بود دیروزم وقتی ساعت یک نصفه شب بلند شد رفت بیرون وقتیم برگشت قبل از خودش بوی الکل اومد خودمو به خواب میزدم ولی دیشب خیلی فکر کردم اگه بلایی سرش بیاد چی اصلا به من چه بلاییه که خودش داره سر خودش میاره خودش مسئوله
جیمین-پلکت تکون خورد بیداری میدونم
یونگی-بیدارم جیمینا دارم فکر میکنم
YOU ARE READING
sweet school's diaries
Fanfiction-جونگ کوکا کاش میتونستی لبای خودتو بچشی -نیازی بهش ندارم چون خودم یه چیز بهتر دارم ژانر:مدرسه ای،عاشقانه،زندگی روزمره کاپل:ویکوک-یونمین-نامجین وضعیت:تمام شده