P.O.V:جیمین یه ربع کامل جین با دادو بیداد تو حیاط بیمارستان دنبالم میکرد داشتم به پشتم نگاه میکردم که رفتم تو بغل یکی از بوش فهمیدم کیه
جیمین-یونگیا برو اونور الان خفم میکن...
دوباره اون غلطو تکرار کرد دوباره منو بوسید ولی خودش گفت که دفعه پیش فقط به خاطر این بود که فکر میکرد که میتونه عوضم کنه میخواست کمکم کنه الان هدفش چی بود
جین-اینجا چه خبره
نامجون-داری چیکار میکنی یونگی
نیشخندی زدم اون احمق بازم داره کمکم میکنه برای اینکه هم جین هیونگ دیگه دنبالم نکنه هم بچه ها قضیه خودکشیو نفهمن با یاد اوری کمتر از دوساعت پیش یه لحظه از خودم متنفر شدم
فلش بک: یونگی-جیمینااا
امیدوارم این دفعه دیگه تموم شده باشه دیگه چشمام باز نشه همینجوری بستع بمونه همه چی تاریک شه تاریک بمونه
با حس کردن یه چیزی دور مچم چشمامو باز کردم یونگی-احمقی احمق
منو کشید بالا
جیمین-تو چی تو هم نفهمی
لبخند تلخی میزنه
یونگی-اره نفهمم منو ببخش هدفم از اونکار فقط کمک بهت بود میخواستم عوضت کنم دنیات خیلی تاریکه میترسم نه من هرکسی که بخواد بیاد تو دنیات میترسه
جیمین- یعنی اگه روشن بشه همه چی بهتر میشه؟
یونگی-اهوم
جیمین-چطوری
یونگی-اجازه بده با یه چراغ بیام تو قلبت
جیمین-چطوری
یونگی-خودمم نمیدونم با زمان حل میشه
جیمین-باش هر کاری کردی کردی ولی بیا یه کاری کنیم
یونگی-چیکار
جیمین-مردم آزاری
پایان فلش بک
جین-باورم نمیشه شما دوتا اینجوری خواستید رابطتونو به ما بگید اونم ساعت چهار صبح تو بیمارستان
نامجون-احمقا
تهیونگ-داشتم درس میخوندم مزاحما
یونگی-یه چیزی بگو باورمون بشه کیم تهیونگ و درس خوندن درضمن اگه دو نفر اینجا گوشیاشونو روشن میذاشتن که به تو زنگ نمیزدم
نامجون-خب حالا عشق شماها از کجا رقم خورد
یونگی-وقتی یه پسر پررو تو فرودگاه بهم گفت هوی جلوتو نگاه کن یا یه چیزی تو این مایه ها
جین خندید
جین-فکر نمیکردم انقدر کینه ای باشی مین یونگی
یونگی-خودمم فکر نمیکردم
چرا اون داره این کارو میکنه چرا میخواد چراغ قوه بگیره دستش بیاد تو قلب کسی که فقط دوهفته دیدتش
جونگ کوک -شما اینجا چیکار می کنید
تهیونگ سریع خودشو پشت نامجون قایم کرد
جونگ کوک-تهیونگ هیونگم با شماست؟
نامجون-چی نه بابا تهیونگ الان خواب..اوخخخ لعنتی بقای نسلم
جونگ کوک-هیونگ پات مشخص شد دیدمت و چه دلیلی باعث شده که تو سوالات فیزیکتو ول کنی و بیای بیمارستان
تهیونگ-خودت به چه دلیل بیمارستانی
جونگ کوک-خواهرم یه دفعه تب کرد مامانم اوردش اینجا
تهیونگ-اها منم اومدم اینجا شاهد دو کفتر عاشق مزاحم باشم به خدا داشتم درس میخوندم این یونگی و جیمین بازیشون گرفت عاشق شدن بعدشم خواستن به ماها اعلام کنن مگه نه
جونگ کوک-داستان دقیقا چیه؟؟
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
خب بابت اینکه این پارت کم بود ببخشید نشد زیادتر بشه از این عکسا هم گاهی وقتا میزارم تو داستان☺ همین بابات نظرا هم ممنون😄