P.O.V:نامجون
داشتم میزارو پاک میکردم و جینم یه گوشه نشسته بود از وقتی داستان تهیونگ و یونگیو شنیده همش گوشی دستشه و به جیمین اس ام اس میده یا با خودش حرف میزنهسوهیون-جین هیونگ هم خودتو عصبی کردی هم نمیزاری داداشم به کارش برسه
جین-من به داداشت چیکار دارم
سوهیون-نگاش کن
زل زد بهم موقعیت و درک کردم ده دقیقه بدون پلک زدن درحالی که روی میز تقریبا دراز کشیدم دارم بهش زل میزنم سریع خودمو جمع و جور کردم و یه دور دیگه دستمالو روی میز کشیدمو بعدش خودمو به تی کشیدن مشغول کردم
جین-نامجونا
نامجون-بله
جین-کی کارت تموم میشه خیلی خسته شدم
سوهیون هم خوابش بردهنامجون-خوابید؟؟اخراشه
بعد از چند دقیقه کارمو تموم کردم
جین-بیدارش کنم؟
سرمو به نشونه نه تکون دادمو و گذاشتمش رو دوشم
نامجون-بریم؟
از کافه رفتیم بیرون
جین-بیا اینو بزار روش بیرون سرده سرما میخوره
نامجون-خودت چی
جین-لباس من کلفته این چیه تن بچه پوشیدی خیای نازکه واسه این فصل
نامجون-هنوز پاییز تمو...
جین-نامجونا این بچه ته تهش ۱۴ سالشه تو در برابرش یه پوست کلفتی
نامجون-چشم از این به بعد حواسم هست چی میپوشه
لبخند راضی زد و روشو برگردوندو به راهمون ادامه دادیم یعنی قبول میکنه؟؟؟
جین-چی رو کی قبول میکنه؟
نامجون-چی؟؟
جین-الان گفتی قراره یه نفر یه چیزی رو قبول کنهنامجون-اها فکر کنم بلند فکر کردم
جین-اها پس شاید به من مربوط نباشه
نامجون-نه نه اصلا خوده تو اصل موضوعی
چشماش گرد شد
نامجون-تو این دو ماه میشه فقط برای خواب بری خونت؟؟
جین-چی؟خیلی سریع گفتی نفهمیدم
نامجون-راستش تو. این دوماهی که مامانم نیست میشه تو هم پیش ما باشی من روزایی که میرم سرکار سوهیون تنها میمونه اگه تو پیشش باشی سرگرم میشه
جین-خوشحال میشم
وقتی رسیدیم خونه سوهیون رو گذاشتم تو اتاقش
نامجون-شام چی میخوری سفارش بدم
با چشمای گرد جوری که انگار با زبان شیرین آنگولایی باهاش حرف زدم بهم نگاه کرد
جین-سفارش؟؟
شاید معنیشو نمیدونه
نامجون- order
جین-فهمیدم زبانت خوبه خودم میدونم سفارش یعنی چی
نامجون- خب پس چرا جوری بهم نگاه میکردی انگار من بروسلی رو کشتم
جین-هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت حاضر نیستم غذای بیرون رو بخورم مگر به اجبار
نامجون-خب منم ...
حرفمو با پرت کردن کلاهش رو صورتم قطع کرد
جین-اه نامجونا تو به این بچه تا حالا غذای بیرون میدادی؟،
نامجون-زمان امتحانشه نمیتونم بزارم وقتشو با غذا پختن هدر بده خودمم بلد نیستم
جین-بلد بودی هم به درد عمت میخورد وقتی هیچیندارید برو چندتا بسته رامیون بخر کیمچی دارید؟؟
نامجون-باید تو اون کابینت بالای گاز باشه ببین
جین-خباینم از این مدرسه سوهیون فردا ساعت چند تعطیله؟
نامجون-ساعت دو
سوهیون-دو و نیم هیونگ
جین-بیدار شدی؟؟
نامجون-سلامتو تو خواب خوردی؟
سوهیون -سلاااااااام بعله جین هیونگ بیدارم
جین-فردا برای من وایسا خودمو میرسونم با هم بریم بیرون فقط صبح باید برسونمت که مسیر مدرستو یاد بگیرم
سوهیون-خودم میتونم برگردم
جین-میدونم میخوام بیام دنبالت که بریم خرید
سوهیون-یعس
جین-نامجونا برو سه تا بسته رامیون بخر
بعد از اینکه رامیون رو خریدم ترجیح دادم تا خونه بدوئم وقتی رسیدم خونه صدای خندهاشون خونه رو پر کرده بود لبخندی زدم
سوهیون-خودشم اومد
نامجون-داستان چیه
سوهیون-داریم البوم عکسارو نگاه میکنیم چند تا خاطره هم گفتیم
نامجون-بزار حدس بزنم که با این خاطره ها ابرو واسه من نزاشتی پیش جین هیونگ
یک دفعه دوتاییشون از خنده منفجر شدن
سوهیون-دقیقا
نامجون-بیا سر شام بگو کدوم خاطره هارو تعریف کردی
سر میز شام انقدر سوهیون شاد و شنگول بازی دراورد که باعث شد ما هم بخندیم بعدش سوهیونو فرستادیم اتاقش تا بخوابه و دوتایی مشغول شستن ظرفا شدیم
نامجون-فردا ساعت شش چهل و پنج دقیقه بیا جلو در ورودیه خونه
جین-باشه
نامجون-ممنون که قبول کردی
جین-من تک بچم واسه همین خیلی دوست داشتم یه برادر مثل سوهیون داشته باشم
بعد از اینکه همه ظرفارو شستیم و خشک کردیم خدافظی کرد و رفت سمت واحد خودش بعد از اینکه رفت روی مبل دراز کشیدم چرا ازوقتی بهم گفت کیوت هر وقت که نگاش میکنم گرمم میشه ؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
sweet school's diaries
Fanfic-جونگ کوکا کاش میتونستی لبای خودتو بچشی -نیازی بهش ندارم چون خودم یه چیز بهتر دارم ژانر:مدرسه ای،عاشقانه،زندگی روزمره کاپل:ویکوک-یونمین-نامجین وضعیت:تمام شده