تنه خستم رو تخت تکون دادم حتی نمیخوام یه لحظه هم به اون شب کذایی فکر کنم
(همونجورکه زندگی لیام و خراب کرد میخواد زندگی مارو هم خراب کنه)
(زین تو یه خائنی،کاش هیچوقت تو زندگی ما نبودی کاش هیچوقت نمی دیدمت)
(کاش به جای اون تو میمردی)
صدا ها تو گوشم میپیچید و نمیزاشت برای یه لحظه هم آرامش داشته باشم
به بغل دستم نگاه کردم هنوزم بعد از گذشت چند سال جای خالیش رو تختمون حس میکردم
غلتی زدم و به پهلو خوابیدم چشمم به عکس دونفرمون رو دیوار خورد
دلم براش تنگ شده بود
قلبم تیر کشید،قلب درد لعنتی
برام اهمیتی نداشت قلبی که از عشق لیام لبریز باشه ولی وقتی لیام کنارم نباشه اصلا چرا بتپه؟لیام چرا نمیتونم فراموشت کنم چی تو وجودت داشتی که من و اینجوری اسیر خودش کرده!؟
نفسم بالا نمی اومد گلوم خس خس میکرد اهمیتی نداشت
نفس من تنهام گذاشته بود چرا باید نفس میکشیدم؟یاد اون شب باعث میشد قلبم بیشتر درد بگیره دستم و رو قلبم فشار دادم،کی میخوای وایسی پس؟
قطره اشکی از چشمام رو لبای ترک خورده ام ریخت
Flash back:
لویی با صدای آروم ولرزونی گفت:ببین زین،هری ..پریدم وسط حرفش و گفتم:
نه تو ببین گوش کن من برای همه تموم شدم
بود و نبود من برای کسی فرقی نداره
من برای کسی مهم نیستم خیلی وقته تو دله همه مردموجود من برای همه دردسره مخصوصا تو
من تو زندگیم لیام و ندارم که وقتی ناراحتم بغلم کنه موهام و نوازش کنه با زمزمه های عاشقانش زیر گوشم من و ببره به یه دنیای دیگهکسیو ندارم وقتی حالم بده آرومم کنه مثل یه کوه پشتم وایسه و ازم حمایت کنه
ولی تو داری تو هری و داری قدرشو بدون من اجازه نمیدم بخاطر من رابطتون خراب شه ، من نمیزارم زندگیت و بخاطر منه مهره سوخته خراب کنی
دیگه با هم ارتباطی نداشته باشیم اینجوری به نفع توئه
من شرمندتم که ناخواسته باعث میشدم میونت با هری خراب شه متاسفم : )
YOU ARE READING
My broken heart(Ziam♡)
Fanfiction•Completed• "قلب شکستهِ من" میشه نری؟ میشه برای چند ثانیه تظاهر کنی که دوسم داری؟ میشه حداقل یه بار به دروغ بهم بگی دوستت دارم؟ انقدر تو حسرت این دوتا کلمه دارم میسوزم که برام مهم نیست دروغه برام مهم نیست که تو ازم متنفری میشه حداقل الان که از پیش...