part 49

2.6K 473 648
                                    

Zayn pov:

نوا بی حوصله قاشقش رو تو سوپ قارچش چرخوند و با ناراحتی زیرلب گفت: یعنی الان باهام بازی نمیکنی؟

خم شدم و سرش رو بوسیدم،موهاش جلوی صورتش بود و تار موی نازکی سمت دهنش بود،به چهره بامزه اش خندیدم.
با دستم اونارو پشت گوشش هل دادم و با کش موی آبی رنگش موهاش رو جمع کردم و شل پشت سرش بستم.

با صبوری لبخندی به غرغرای تموم نشدنیش زدم و گفتم: ببینم دختر قشنگم،مگه قرار نشد من باهات بازی کنم و بعد به کارام برسم درسته؟من یه کوچولو باید کار کنم.

نوا با لجبازی سرش رو تکون داد و نگاهش رو ازم گرفت.

گونه اش رو با پشت دست نوازش کردم و گفتم:خب عزیزم من که باهات توپ بازی کردم،الان باید یکم کار کنم باشه؟زینی باید کار کنه.

نوا چشماش رو چرخوند با حرص قاشقش رو تو ظرف سوپ چرخوند و گفت:اما من حوصلم سر میره زین،من چیکار کنم اینجا تو اصلا برام وقت نمیذاری.

متعجب و ناراحت به چهرهِ زیبای دختر کوچولوم نگاه کردم...
من تمام وقتم روی برای نوا میذاشتم تا احساس تنهایی نکنه،این حرف کلی ناراحتم کرده بود.

لبخند غمگینی زدم و گفتم:من واقعا وقتی برات نمیذارم عزیزم؟

نوا با کمی تعلل گفت: خب وقت میذاری ولی من الان دلم میخواد با تو بازی کنیم.
بازی با تو خیلی حال میده،میدونی تو نمیذاری ببازم هرچند که واقعا نمیبرم اما تو میذاری برنده شم و این باعث میشه حس کنم تموم اسلحه های دنیا مال منه.

علاقه زیادش به اسلحه شگفت زده ام میکرد،مطمئن بودم اگه همین شکلی پیش بره آخرش یا پلیس میشه یا خلافکار...
هرچند که هرچی بشه من بازم حمایتش میکنم.

نوا:بهم توجه کن زینی.

همیشه نوا ناخواسته من رو یاد لیام مینداخت.
دقیقا یه روزایی عین نوا قهر میکردم،عین بچه ها بهونه میگرفتم تا لیام رو بیشتر پیش خودم داشته باشم.

همینجوری از زمان کمی که برای من اختصاص میداد گله میکردم.
اوه لیام...
الان درک میکنم که قبلا چقدر بچه بودم،تو حق داشتی ازم بدت بیاد.

مغموم لبخندی زدم و گفتم:چه بازی کنیم عزیزم؟

نوا چشم های درشتش از خوشحالی درخشید و با صدای بلندی فریاد کشید و گفت:آرههه خودشه،یعنی نمیخوای رو آهنگت با اون زنه کار کنی؟

+زنه چیه عزیزم،تیلور...

نوا:خیلی خب تیلور اسمش رو یادم میره هی.

لپش رو لای انگشتام کشیدم و گقتم:بعدا کار میکنم،اما الان انقدر باهات بازی میکنم تا خسته شی و خوابت ببره خوبه؟

نوا جیغی گوش خراشی کشید و باخوشحالی خودش رو پرت کرد رو پام،گردنم رو با دستای کوچیکش بغل کرد و گونه ام رو محکم و تفی بوسید.

My broken heart(Ziam♡)Where stories live. Discover now