Part 16

2.4K 465 207
                                    

Louis pov:

+زین آخریشه غر نزن
زین با اخمای درهم گفت:الان چند روزه بهوش اومدم همش میبرن من و برای آزمایش خسته شدم هی تکونم میدید تکون میخورم دردم میگیره هی هم کمپوت های بدمزه بخوردم میدید یکی بره برای من چیزبرگر بخره بیاره

+دردت طبیعیه دنده هات شکسته درضمن غذای روغنی برات ضرر داره و این آزمایش ها بخاطر خودته قلب خیلی خطرناکه انقدر غر نزن چند تا دیگه مونده

زین:چند تااااااااااا مگه نگفتی یکی دیگه مونده

+نه خب یه دونه دیگه به چند تا دیگه مونده

زین:ها؟ :/

+میگم که یه دونه آزمایش به چند تا آزمایش دیگه مونده

زین:نفهمیدم :/

+خنگی دیگه نمیفهمی

زین:خودت فهمیدی چی گفتی که من بفهمم؟

+آره اینارو حتی به شان هم گفته بودم میفهمید

وقتی دیدم داره بد نگام میکنه گفتم:خب بابا چرا میزنی

زین:کی زدم؟

+داری با نگات میزنی

زین:ها؟

+خنگی دیگه دارم میگم اگه نگات دست و پا داشت مشت و لگد میزد

زین:اخماش رفت تو هم و سرش رو گرفت زیرلب ناله ای از درد کرد

+فکر کنم اثر مسکن ها داره میره وایسا چند دقیقه دیگه دکترت میاد پانسمانت هم باید عوض شه

زین:باشه

+من چند دقیقه دیگه میام

از اتاق اومدم بیرون از لای در نگاش کردم
سر و صورتش زخمی بود دور سرش با باند بسته بودن دنده هاش شکسته بودن و موقع نفس کشیدن و تکون خوردن درد حشتناکی میکشید ولی صداش در نمی اومد اون هیچوقت درد جسمیش رو بروز نمیداد
در و بستم از در فاصله گرفتم

هری:لوییی

با تعجب به هری نگاه کردم و گفتم:هری تو اینجا چیکار میکنی؟

هری با اضطراب گفت:فقط دلم برات تنگ شده بود اومد جلو و بغلم کرد بغلش کردم و گفتم:چقدر یهویی

هری گفت:خوبه یعنی خوبی؟

+کی خوبه؟

هری:خودت رو میگم خوبی؟

+آره معلومه که خوبم ولی تو انگار خوب نیستی

هری:نه من خوبم

+هری داری سر من شیره میمالی؟؟

هری مضطرب لبخندی زد و گفت:
نه عزیزم

+آخه هروقت یه چیزیو ازم پنهون میکنی مضطرب میشی

هری هوفی با کلافگی کشید و گفت:یه چیز میگم خب عصبی نشو خبری نیس خودم از هیچی مطمئن نیستم

My broken heart(Ziam♡)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora