part 29

2.4K 464 506
                                    

لویی:زین برای چی گریه میکردی؟

+چون یه چیزی کردن تو دیکم

لویی: اون قبلا هم بود عوضش کردن فقط

+چرا مثل آدم نمیرم دستشویی؟این درد داره

لویی:چرا داشتی گریه میکردی؟

+چون درد دارم

لویی:تو برای دردای جسمیت گریه نمیکنی

+نمیخوام درموردش حرف بزنم

لویی:زین بزار کمکت کنم

+نمیتونی کمکم کنی لویی

لویی:شاید تونستم

+میتونی من و برگردونی به گذشته؟اون موقع که همه چی داشتم

لویی:نمیتونم اما دارم تلاشم و میکنم نخوای به اون روزا برگردی

+کی میتونم برم خونه؟

لویی:فعلا نمیتونی

+نوا کجاست؟

لویی:همین الان پیشت بود که،شان بردتش خونه استراحت کنه

+هری کی مرخص میشه؟

لویی:امروز،یکم دیگه

+برو ببرش خونه خسته شده تو بیمارستان

لویی:نه پیشت میمونم تا خوابت ببره بعد میرم زودی برمیگردم

+هری از فضای بیمارستان متنفره،برو ببرش خونه
اون الان به تو نیاز داره نه من
برنگرد

لویی:آخه نمیخوام تنهات بزارم

+بچه نیستم که از تنهایی بترسم برو

لویی با دودلی، پیشونیم رو بوسید و گفت:مراقب خودت باش خب؟به شان میگم نوا رو بیاره پیشم بیاد پیشت

+شان تازه رفته خسته اس بزار استراحت کنه

لویی با ناراحتی یه بار دیگه پیشونی زین رو بوسید و رفت

نفس عمیقی کشیدم و به پنجره نگاه کرد

لویی فکر میکرد با تنها گذاشتنم احساس تنهایی میکنم

‏نیازی نیست برای احساس تنهایی هیچکس دورت نباشه میتونه نبود یک نفر به اندازه نبود کل آدمای روی زمین تنهات کنه

تنها بودن با حس تنهایی خیلی فرق داره.تنها بودن اذیت نمیکنه انتخابش مال خودته.
ولی حس تنهایی،لهت میکنه زیر قدماش لگد مال میشی!

نیاز داشتم تنهاییم رو با لیام شریک شم
هنوزم نمیتونستم باور کنم لیام دوستم نداره

لیام و میشناسم وقتی دروغ میگه همش به اینور اونور نگاه میکنه،قرینه چشماش همش تکون میخوره

وقتی گفت اون عشق نبود عادت بود این حالت و داشت

شایدم داشتم خودم رو گول میزدم
اما اگه خودم رو گول نمیزدم نمیتونستم زندگی کنم

My broken heart(Ziam♡)Where stories live. Discover now