با گیجی تلو تلو خوردم وبا قدم های کوتاهم کمی از لیام دور شدم. لیام بی دلیل با صدای بلند زد زیر خنده و من بخاطر نازک بودنِ صدای خندههای لیام خندهم گرفت.
چرا حس کردم پاهام رو احساس نمیکنم؟متوقف شدم و سرم رو با شتاب پایین بردم.
متحیر با صدای بلندی رو به لیام گفتم: لیام پاهام نیست!
نکنه از سرما بیحس شدن؟ اصلا ما الان تو چه فصلی بودیم؟لیام درحالی که دور خودش میچرخید سکسکهای کرد،گیج و منگ بدون حرف بهم خیره شد.با صدای بلندی خندید و دوباره دور خودش چرخید. انگار داشت بند کفشش رو دنبال میکرد.
با صدای بلند قهقه زدم و به حرکات احمقانهی لیام خیره شدم.
چرا پاهام رو احساس نمیکردم؟ممکنه قبلش توی برف با لیام راه رفته باشیم؟
اگه پاهام رو احساس نمیکنم پس چرا دارم روشون راه میرم؟...حتما انگشتام دارن توی کفشم میرقصن...اصلا چرا ازم اجازه نگرفتن که توی کفشم برقصن؟لیام شیشهی الکل رو سر کشید و اون رو توی سطل اشغال انداخت. چند قدم ازم دور شد،ناراحت نگاهی بهش انداختم و با حالت کشیدهای زیر لب گفتم: لیام!...بیا امیدوار باشیم که پاهام حس دارن!
پاهام رو به زور روی زمین کشیدم و خودم رو به لیام رسوندم. با قدمهای نامرتب پشت سرش راه میرفتم و هر از گاهی به صدای سکسکههاش گوش میدادم.
با شنیدن صدای بلند خندههای لیام من هم خندیدم و به صدای دلنشین لیام گوش کردم. دستام رو تا مچ تو کلاه هودی لیام فرو کردم،اگه این کارو نمیکردم اونا هم مثل انگشتای پام پر رو میشدن و میرقصیدن...!تلاش کردم دستم رو توی کلاه هودی لیام مشت کنم تا انگشتام نرقصن. آدم حتی دیگه نمیتونه انگشتای خودشو کنترل کنه!
لیام همونطور که مستقیم جلوش رو نگاه میکرد و آروم قدم برمیداشت یه دفعه خیلی سریع دستش رو توی کلاه هودیش برد و اون رو روی سرش کشید.منم محکم با صورت به کمر لیام خوردم.
لیام گیج و مست چند قدم به جلو پرت شد و با صدای بلندی خندید. منم برای این که احساس تنهایی نکنه همراهیش کردم.لیام: اگه کسی از بغلمون رد میشد و مارو میشناخت احتمالا اگه یه درصد هم بهمون میگفت پاتریک و باب اسفنجی مطمئن باش که حرفشو باور میکردم. آخه ما...
لیام سکسکهای کرد و کمی تلو تلو خورد. درحالی که با گیجی سرش رو تکون میداد دستش رو سمت من دراز کرد و گفت: بیا بیا بیا...
با لحن خنده داری زیرلب تکرار کردم و گفتم:بیام بیام بیام...لیام شروع کرد به زیگزاگی راه رفتن توی خیابون خلوت و تاریک.همونطور که هراز گاهی خمیازه میکشیدم دنبال لیام راه میرفتم و به سکسکهی لیام گوش میکردم. دستم رو دور کمر لیام حلقه کردم و با صورت به کمر لیام چسبیدم. لیام گیج سکسکهای کرد و دوباره کمی از جاش پرید.
YOU ARE READING
My broken heart(Ziam♡)
Fanfiction•Completed• "قلب شکستهِ من" میشه نری؟ میشه برای چند ثانیه تظاهر کنی که دوسم داری؟ میشه حداقل یه بار به دروغ بهم بگی دوستت دارم؟ انقدر تو حسرت این دوتا کلمه دارم میسوزم که برام مهم نیست دروغه برام مهم نیست که تو ازم متنفری میشه حداقل الان که از پیش...