part 30

2.6K 450 324
                                    

با بی میلی به ظرف سوپ نگاه کردم برعکس همه سوپ رو دوست داشتم،اما فقط سوپای تریشا رو...

مگی داروهام رو رو میز گذاشت و گفت:چیزی لازم ندارین آقای مالیک؟

+نه ممنون

وقتی مگی رفت بی حوصله نگاهی به اتاق تاریکم انداختم
تنهایی اذیتم میکرد

جز لویی و شان کسی رو نداشتم کنارم باشه نمیخواستم مزاحم اونا بشم
بالاخره اونا زندگی خودشونو دارن نمیتونن تا ابد درگیر من باشن

شان تازه داره یه رابطه جدید رو شروع میکنه و لویی هم درگیر هریه

این وسط من مثل همیشه تنها بودم،شایدم به دوستای جدید نیاز داشتم

نوا از لای در کله اش رو اورد داخل و گفت:زینییی

+جونم عزیزم؟

نوا:میشه باهم غذا بخوریم؟

+آره عزیزم

نوا با ظرفش اومد و رو تخت کنارم نشست

+بوسم نمیکنی؟

نوا خندید و گونه ام رو بوسید و گفت:با این که رو مخی ولی دلم برات تنگ شده بود زینی

+من رو مخم؟

نوا چشماشو چرخوند و گفت:بله شما خیلی رو مخی

+آره توام خیلی خوشگلی

نوا:زبون نریز عزیزم

+تو خیلی شبیه مادرتی

نوا:من؟چجوری؟

+از لحاظ اخلاقی و رفتاری،حس میکنم دنیا جلوم نشسته حرف میزنه

نوا:یعنی مامانم شبیه منه؟وای چقدر قشنگ

+اوهوم

نوا:امیدوارم بچه ام شبیه من نشه

+چرا؟

نوا:بچه هم انقدر پرو و بی ادب؟اگه مثل من شه از خونه پرتش میکنم بیرون

خندیدم و یه قاشق از سوپ سبزیجاتم خوردم
دستام لرزید و کمیش ریخت تو سینی

به دستام نگاه کردم،میلرزید دیگه میلی به غذا نداشتم

با بغض سینی رو عقب کشیدم
جدیدا سریع برای چیزای بیخود بغض میکردم

مثلا چرا باید بخاطر لرزیدن دستام گریه ام بگیره؟
شاید الان نیاز داشتم یکی بهم این سوپ و بده
مثلا لیام

چرا باید بغض میکردم این بچگانه بود

دیگه یه سوپ دادن چیه که حسرت اینم باید بخورم؟

نوا:زینی چرا سوپت رو نمیخوری؟

+میل ندارم عزیزم

نوا:میدونی یکی از فانتزیام چیه؟

My broken heart(Ziam♡)Where stories live. Discover now