.پارت مهمیه و یه آهنگ غمگین پلی کنید.
تیک تاک،تیک تاک!
صدای رو مخ ساعت هر ثانیه بهم یاداوری میکرد که ساعت هاست اینجا تنهایی نشستم و هنوز هیچکس نیومده.با خستگی سرم رو میز گذاشتم و به درِ کافه نگاه کردم،شاید می اومد نه؟
اون قول داده تولدم رو اینجا جشن بگیره امیدوارم امسال بیاد،چون این آخرین فرصتشه.نگاهی به فضای تاریک کافه انداختم،بهتر نبود چراغ ها رو روشن کنم؟شاید وقتی چراغ های روشن و ببینه بیاد تو،ممکنه اینطوری فکر کنه من تو کافه نیستم.
با کلافگی سرم رو محکم کوبیدم به میز و چشمام رو بستم.
مثلا الان می تونست با یه کیک کوچولو سوپرایزم کنه،بهم خودش رو کادو بده، و اندازه تمام روزهایی که کنارم نبوده بغلم کنه،من فقط آغوش پر محبتش میخواستم.
کاش لیام بود تا بهش بگم قلبم درد میکنه،کاش میتونستم بهش بگم حالا که مامانم نیست بغلم کنه تو بغلم کن.
سوالای زیادی راجب مادر واقعیم تو ذهنم داشتم
کیه،کجاست،تا الان کجا بود،اصلا زنده است؟
ولی انقدر خسته و غمگین بودم که نخوام حتی دنبال جوابش بگردم.
فکر کنم انقدر مشکل دارم که تا آخر عمرم فقط با اونا سرگرم باشم.گوشیم رو روشن کردم و دنبال شماره لیام گشتم.
بهش زنگ بزنم؟شاید بهتر باشه فقط بهش یه پیام بدم نه؟
گوشی رو گذاشتم کنار با غصه به در چوبی نگاه کردم،مثلا چی میشد امسال می اومدی؟
دوباره گوشی رو برداشتم و با استرس تند تند شروع کردم به تایپ کردن دستام میلرزید و نمیتونستم درست تایپ کنم،این لحظه نوشتن سخت ترین کار ممکن بود.
گوشی رو گذاشتم رو میز،نفسم رو حبس کردم و با ترس به اسکرین گوشی نگاه کردم.
"اما تو بهم قول داده بودی"
قبل از اینکه پشیمون شم پیام رو فرستادم.
نفسای لرزونم رو به شدت بیرون دادم و دستم رو روی قفسه سینم فشار دادم."اگه بازم نیای قسم میخورم خودم رو بکشم"
بلافاصله پیامی فرستادم و با بغض به اسکرین گوشی زل زدم،مطمئناً قرار نیست بیاد.
به خودم قول دادم امشب آخرین شبی باشه که برای یه عشق بیهوده و پوچ خودم رو ناراحت میکنم.
تصمیم دارم سر قولم بمونم،اما قبلش باید تموم تلاشم رو برای نگه داشتن اون عشق دست نیافتنی بکنم.با پشیمونی گوشی رو محکم پرت کرد سمت دیوار و دست به سینه نشستم.
گوشی با صدای بلندی به دیوار خورد و شکست.وقتی خوب میدونم بود و نبودم برای لیام مهم نیست چرا همچین چرتی تحویلش دادم؟
لیام مثل هرسال نمیاد و من باید بخاطرش با جون خودم بازی کنم؟لیام لیاقت این همه عشق رو نداره.
KAMU SEDANG MEMBACA
My broken heart(Ziam♡)
Fiksi Penggemar•Completed• "قلب شکستهِ من" میشه نری؟ میشه برای چند ثانیه تظاهر کنی که دوسم داری؟ میشه حداقل یه بار به دروغ بهم بگی دوستت دارم؟ انقدر تو حسرت این دوتا کلمه دارم میسوزم که برام مهم نیست دروغه برام مهم نیست که تو ازم متنفری میشه حداقل الان که از پیش...