Louis pov:
زین سرش رو پاهام و پاهاش رو روی پا شان گذاشت.
دستم بردم لای موهای نرمش و آروم تار های نازک موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
ما کنارتیم باشه؟لبای کبودش رو تکون داد و آروم زیر لب باشه رو زمزمه کرد.
رنگش پریده بود و هرچندوقت یه بار لباش رو گاز میگرفت.
دستم رو از موهاش کشید بیرون و گذاشت رو صورتش و آروم گفت :اینجا رو نوازش کن.
لبخندی به درخواستش زدم و آروم صورتش رو نوازش کردم.
این که زین تشنهِ محبت بود قلبم رو به درد می اورد و این که کسی رو که میخواست پیشش نبود آزار دهنده تر میشد.
تو مریضی آدما بیشتر ناراحت میشند بیشتر احساس تنهایی میکنند،نیاز داشتند خودشون رو برای کسی لوس کنند و غر بزنن.
این که نمیتونست برای کسی از کرختی بدنش و ریزش موهاش بگه واقعا ناراحت کننده بود،منظورم از کسی دقیقا خود لیام بود
چون هرچقدر هم من و شان؛شایدم ریچارد تلاش کنیم کنار زین باشیم،هیچکس برای اون مثل لیام نمیشه.به حجم موی زیادی که روی پاهام ریخته بود بی توجهی کردم و بوسه ایی روی صورتش گذاشتم،موهاش بخاطر داروهایی که میخورد میریخت.
+زین
زین با صدای آرومی تقریبا بله رو زمزمه کرد.
+میتونیم باهم اون پاکت رو باز کنیم،بلاتکلیفی خیلی بدتره،یا بازش کن یا بندازش دور.
شان:ما دوستاتیم مشکلات تو مشکلات ماهم حساب میشه ناراحتیت ناراحتیِ ما هم حساب میشه،اگه لازمه بالاخره حقیقت رو بفهمی بزار باهم انجامش بدیم.
زین سرش رو برگردوند و تو چشمام نگاه کرد،نمیتونستم تو طلایی های غمگینش نگاه کنم
ناراحتی اون ذره ذره روحم رو از بدنم میکشید بیرون.لبای خشکش رو با زبونش تر کرد و پاکت رو از روی میز برداشت.
پاکت رو از دستش گرفتم و بازش کردم،با استرس نگاهی به پاکت انداخت و ازم پسش گرفتش،کاغذ تا شده رو از داخلش بیرون کشید.
دستاش میلرزید،دستم رو روی دستاش گذاشتم و کمکش کردم تا اون کاغذ و صاف بگیره و بتونه نوشته های داخلش رو بخونه.
لبخند ضعیفی رو لب هاش نشست و نفسش رو محکم داد بیرون.
+چیشد زین؟
زین کاغذ رو پرت کرد یه گوشه و گفت:تا اینجا خوب پیشرفت،یاسر بابای خودمه.
هرچند که نمیشه اسمش رو گذاشت پدر.شان:آخیش،فقط غول مرحله آخر مونده بدو پسر ما پشتتیم.
زین لبخند بزرگی درجواب از دلگرمی و حمایت های لویی و شان زد و دومین پاکت رو با استرس برداشت.
YOU ARE READING
My broken heart(Ziam♡)
Fanfiction•Completed• "قلب شکستهِ من" میشه نری؟ میشه برای چند ثانیه تظاهر کنی که دوسم داری؟ میشه حداقل یه بار به دروغ بهم بگی دوستت دارم؟ انقدر تو حسرت این دوتا کلمه دارم میسوزم که برام مهم نیست دروغه برام مهم نیست که تو ازم متنفری میشه حداقل الان که از پیش...