part5

2.8K 613 183
                                    

Shawn pov:
+زین نمیخوای چیزی بگی؟

+تروخدا سکوت نکن چت شده آخه؟؟؟

به چشماش نگاه کردم چشمای طلاییش دیگه نمی درخشید
دیگه برق خوشحالی و تو چشماش نمیدیدم،دیگه اون روشنی رو تو چشمای قشنگش نمیدیدم

سال ها بود که اون لبخند از ته دلشو ندیدم

دیگه خبری از اون زین همیشه خوشحال نبود، دیگه خبری از شیطنت هاش نبود اون خیلی تغییر کرده بود،زیر مشکلات زندگی کمرش شکسته بود پیر شده بود

با صدای نه چندان آرومی گفتم:جواب بده زین چیشده؟چرا وقتی من اومدم زخمی بودی؟؟

صدای آرومش به گوشم رسید:چیزی نیس

+لویی گفت هری اومده اینجا باهات دعوا کرده درسته؟؟ خواهش میکنم تعریف کن من نگرانتم زین

زین:لویی حالش خوبه؟کجا بود؟

+محض رضای خدا زین،کوتاه بیا من ازت سوال پرسیدم و ازت جواب میخوام

چرا هیچی به من نمیگی؟به جایی این که بگی هری چیکار کرده به این روز افتادی میگی لویی خوبه؟ لویی کجا بود؟

چرا انقدر تو خودت میریزی سکته میکنی اینجوریی ،یکم باهام حرف بزن یکم درد و دل کن باور کن با سکوت کردن به هیچ جایی نمیرسی نگرانتم چرا نمیفهمی

+زین نمیشنوی

زین:چیزی نشد فقط اومده بود اینجا دنبال لویی

+اینو خودمم میدونم میخوام بدونم چرا زخمی بودی و هری چی گفته؟

زین:هیچی آینه دستشویی شکست دست و پام و برید زخمی شدم هری هم فقط پرسید لویی کجاست

+و صورتت چرا کبوده؟

+زین با توام

+حتما هری زدتت نه؟ هری دیگه داره شورش و در میاره فکر کرده کیسه بوکس گیر اورده هر وقت حالش خوب نبود بیاد بزنتت، حالیش میکنم

پاشدم برم که با دست پانسمان شدش دستم و گرفت

زین: شان نرو خواهش میکنم چیز خاصی نیست یه مشت بود فقط

+زین چرا اینجوری شدی؟
چرا انقدر مظلوم شدی چرا میزاری اذیتت کنن؟ تو که انقدر ضعیف نبودی به خودت بیاا

زین:من ضعیف نیستم من فقط نمیخوام اونا آسیب ببینن اونا هنوز برام مهمن

دستشو پس زدم و رفتم سمت در

زین:شان بخدا اگه کاری کنی دیگه باهات کاری ندارم دیگه اسمت و نمیارم

برگشتم نگاش کردم که گفت:

من ضعیف نیستم خودم بلدم از خودم دفاع کنم،اگه میخواستم کاری کنم قطعا تا الان کرده بودم
درضمن نمیخوام لویی ناراحت شه چرا لویی باید بخاطر من و هری هی ناراحت شه و حرص بخوره

My broken heart(Ziam♡)Where stories live. Discover now