part 37

2.5K 477 524
                                    

Zayn pov:

دستای لیام لای موهای خوش رنگ نوا میچرخید و موهاش رو به نرمی نوازش میکرد

شروع کرد به بافتن موهای بلند نوا،یکی زیر یکی رو.

نوا لبخند شیرینی زد و گفت:زینی لیام خیلی موهام رو خوب میبافه

لبخندی به ذوق کودکانه ی نوا زدم و گفتم:آره اون خوب میبافه.

لیام با ناراحتی لبش رو گاز گرفت،نگاه خیسش رو ازم گرفت و به موهای ابریشمی نوا نگاه کرد.

یه روزی این دستای جوهر خورده موهای بلند من و میبافتن
بعد لیام دیگه هیچوقت موهام رو بلند نکردم، راستش دیگه کسی نبود موهام رو ببافه.

احمقانه بود هنوز امیدوار بودم یه روز لیام موهام رو ببافه؟

لیام پایین موهای نوا رو با کش بست و با صدای ضعیفی گفت:تموم شد عزیزم.

نوا با خوشحالی ازجاش بلند شد و موهاش رو تو آینه ی کوچیک کیسی دید

+عزیزم الان باید چیکار کنی؟

نوا با ذوق گونه ی لیام رو بوسید و گفت:ممنونم لیام پین

+آفرین سوییت هارت

لیام ماتم زده دستش رو روی گونه اش گذاشت
بی صدا همونجوری خشکش زده بود.

نگران لیام بودم
خیلی ساکت بود،خیلی تو خودش بود
انتظار داشتم مثل همیشه اون چهره ی مغرور محکمش رو حفظ کنه.

اما درست مثل گذشته ها وقتی تنها میشدیم میشد لیام واقعی دیگه تظاهر نمیکرد دیگه خودش رو پنهان نمیکرد.

زانوهاش رو جمع کرد،فکش رو گذاشت رو زانوهاش
عین بچه ها دستاش رو دور پاهاش حلقه کرد.

اگه الان تو گذشته بودیم اگه باهم بودیم
انقدر اذیتش میکردم که دستاش رو از دور زانوهاش باز کنه و بغلم کنه.

بعد راضیش میکردم تعریف کنه چرا ناراحته و به تک تک حرفاش گوش میدادم،
اگه میخواست گریه کنه اشکاش رو میبوسیدم و آرومش میکردم.

فقط حیف که الان تو گذشته نیستیم
گذشته گاهی شیرین تر از عسل میشه و گاهی تلخ تر از طعم بی نظیر قهوه هایی که اول صبح کنار گل لیلیوم بهم میدادی.
اوه حتی اینم شیرین شد...

دستم رو با تردید سمت شونه اش بردم
وسط راه پشیمون شدم و عقب کشیدم،با بغض به لیامی که بیشتر تو خودش جمع شده بود نگاه کردم.

لیام غمگین بود،آخه چرا؟

یه حسی از اعماق وجودم میگفت بخاطر من ناراحته،اما نمیتونستم به این فکر کنم وقتی یادم می اومد که هیچ منی تو زندگی لیام وجود نداره.

قطره اشکی که از گوشه چشم لیام سرازیر شد عین یه خنجر تیز قلبم رو شکافت و پینه های بسته شدش رو باز کرد.

My broken heart(Ziam♡)Where stories live. Discover now