Part 50

2.9K 493 1.2K
                                    

دقت کنید
پارت مهمیه!
پشماتونوم سر راه با خودتون جمع کنید ببرید، یه آهنگ غمیگنم پلی کنید:)

Zayn pov:

با غم آشکاری به چهره گرفته لویی نگاه کردم.
یه چیزی اینجا درست نبود.

انتظار داشتم زمانی که من رو بعد از مدت ها میبینه عصبی بهم بپره،حداقلش چند تا مشت و ازش بخورم و چند تا ناسزا بشنوم.

اما برخلاف تصورم با مهربونی محکم بغلم کرد،داشتم تو بغلش له میشدم و بوی تند سیگار تنش اذیتم میکرد.

با شناختی که ازش داشتم میتونستم با بوی شدیدی که روی تنش نشسته بود تشخیص بدم که خودش رو با سیگار خفه کرده.

رفتار هاش شباهتی با لویی همیشگی نداشت، آشفتگی و غم از حرکاتش مشخص بود.

به چهره گرفته و چشمای بی روحش نگاه کردم.

با کمی تعلل گفتم:لویی تو خوب نیستی!

لبخند غمگینی زد و چرخید سمتم، نگاه پژمرده اش رو بهم دوخت و گفت: من خوبم زین من خوبم.

نمیخواستم با سوالام اذیتش کنم اما وضعیتش نگران کننده بود.
این لویی با لویی احمق خودم کلی فرق داشت.

با نگرانی خودم رو به لویی نزدیک کرد، پاهام رو دور کمرش و دستام رو دور کتفش حلقه کردم و تقریبا ازش آویزون شدم.

+هری خوبه؟خانوادت خوبن؟

لویی خندید و گفت:آره همه عالیه ان همه خوبن.

خنده های فیک؟
لویی میخوای من رو گول بزنی؟

فشار دستم رو دور بازوهاش بیشتر کردم و محکم فشارش دادم.

اما لویی غمگینم بدون توجه به چهره ی عبوسم، برگشت و پاهاش رو روی مبل قرار داد،متقابلاً دستاش رو دور بدنم حلقه کرد و سرس رو تو گردنم مخفی کرد.
وقتایی که ناراحت بود فرقی با کیتنی کیوتی که نیاز به نوازش داره، نداشت.

لویی:دلم برات تنگ شده بود کله مشکی.

نخودی خندیدم و گفتم:منم دلم برات تنگ شده بود احمق.

لویی چیزی نگفت و فقط خودش رو به تنم فشار داد.

میدونستم یه چیزی داره بشدت اذیتش میکنه و چیزی بهم نمیگه تا ناراحتم نکنه.

با لحن متاثری زیر گوشش گفتم: لویی عزیزم چیشده؟
مشکل چیه؟

لویی:خسته شدم از کوه بودن.

مغموم زمزمه کرد و نفسش رو با صدا فوت کرد.

+میخوای برام تعریف کنی؟

لویی:تو نمیخوای بشنویش.

شونه اش رو نوازش کردم و گفتم: هرچیزی که فکر و ذهنت رو مشغول کنه برام مهمه و میخوام که بشنومش.

My broken heart(Ziam♡)Where stories live. Discover now