14

609 82 9
                                    

داشت انکار میکرد!
اون داشت با بی رحمی تمام همه چیز رو انکار میکرد.
انگار نه انگار که همین چند دقیقه یا شایدم چندساعت پیش من اونو بوسیدم.

من همه چیز رو واضح یادم بود، اما اون طوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده.

درسته! من تب و لرز داشتم و از حال رفتم...اما دقیقا میدونم که قبلش چیشد.

وقتی لبامو روی لبش گذاشتم، اون لعنتی بجای اینکه تعجب کنه و صورتشو عقب بکشه یا حتی منو هل بده.... دستشو دور بازوم حلقه کرد و منو محکمتر به خودش چسبوند و پاسخ بوسه مو داد‌.

نه...اینا نمیتونست فقط یه توهم کوفتی، بخاطر یه سرماخوردگی و تب و لرز ساده باشه.

من حتی طعم لبش رو هم یادمه! اون مزه ی مربای البالو میداد و لمس لب هاش مثل لمس گلبرگ یه گل ظریف و نرم بود.

وقتی بهوش اومدم توی یه اتاق با یه پنجره ی بزرگ و پرده های ابی رنگ و شیک بودم.
حدس زدم توی یکی از اتاق های هتل جئون باشم.

اون، روی یه مبل تک نفره، کنار تختی که من روش خوابیده بودم نشسته بود و وضعیت سرمی که به دستم وصل بود رو چک میکرد.

هوای بیرون تاریک بود...چرا همیشه تاریکه؟
چرا روزها انقدر کوتاه شدن و من احساس میکنم زندگیم توی این شب های بی سر و ته گیر کرده؟

چندتا پلک زدم تا چشمام به نور اتاق عادت کنه.
بعد سعی کردم بلند شم و بشینم.
حالا دیگه سرگیجه نداشتم اما سردرگم بودم چون نمیدونستم عکس العمل جونگکوک در مقابل کاری که کرده بودم چه چیزی خواهد بود...

_ داری خودتو نابود میکنی...چرا به خودت یکم استراحت نمیدی؟ بدنت خیلی ضعیف شده.

استراحت؟
چی میگی جونگکوک...جای اینا بهم بگو اون بوسه چه حسی بهت داد...بهم بگو اونا همه ش خیال نبوده...بگو تو منو پس نزدی...

_ بیخیال همه چیز شو و زندگیت رو بکن...اتفاقات گذشته همشون گذشتن و تموم شدن..به جهنم!ولشون کن!

گلوم خشک شده بود و میسوخت:
+ اما تو خودت گفتی تا نفهمی قضیه چی بوده ول کن نیستی....حالا داری به من میگی بیخیال شم؟

_ اره اما اون برای وقتی بود که من نمیدونستم همه چیز انقدر پیچیده و سخته....اون برای وقتی بود که فهمیدن واقعیت ها قلبمو به درد نمی اورد...اما الان دارم میبینم که هر چقدر که جلوتر بریم بیشتر خودمونو اذیت میکنیم !

+ ولی من تا جیمینو پیدا نکنم دست بردار نیستم.

_اون که بهرحال توی کماست....چه فرقی میکنه کجاست و پیداش کنی یا نه؟

یکدفعه سکوت احمقانه ای فضای اتاق گرفت.

چرا اون از حرف من تعجب نکرد؟ اون میدونست جیمین گمشده؟ چرا انقدر عادی برخورد کرد؟

The lost dreamsWhere stories live. Discover now