احساس کردم زمین زیر پام خالی شد و دیوارها و سقف دارن روی سرم خراب میشن.
_ چندبار بهت گفتم باید دست از این کارات برداری و به زندگی عادیت برسی؟چرا این کارو نکردی؟چرا انقدر کله شقی؟
من داشتم بی صدا گریه میکردم وقتی کلمات اون مثل یه خنجر زهرآلود به قلبم میخوردن.
_ نباید انقدر وارد این بازی میکردی خودتو...نباید انقدر پیگیر این دیاموند کوفتی میشدی...نباید اون ماده رو گیر میاوردی...همش تقصیر خودته و اون تهیونگ لعنتی!
اون گفت تهیونگ.
من میدونستم اونا یه ربطی بهم دارن.
من میدونستم کاسه ای زیر نیم کاسه ی جونگکوک هست.
میدونستم و بااین حال قلبم رو بهش باخته بودم._ ما سعی کردیم بهت اخطار بدیم....ما-نه-یعنی اونا...
همه ی این بدبختی ها زیر سر اون بود؟ اخراجم از بیمارستان...خراب کردن خونه م...گم شدن جیمین...
_ از اینجا که بیرون رفتی لیسا...دیگه هیچوقت نباید این دور و بر پیدات بشه...همه چیز رو از ذهنت پاک کن و برگرد به زندگی عادیت...اسم دیاموند رو هم دیگه نیار...هیچوقت....
سوالای زیادی داشتن به مغزم هجوم میاوردن.
دیگه نتونستم روی پام بایستم، پس آروم روی زمین نشستم و به سرامیک جلوم زل زدم.
مغزم نمیتونست حرفهاشو پردازش کنه و به اعضای بدنم دستور بده که بزنم زیر گوشش.جونگکوک هم نشست.
این مثل شب تولد شده بود.
وقتی که ما توی روف گاردن بودیم و من نذاشتم شراب مسموم رو بخوره و بخاطر این پام زخمی شده بود و من نشستم رو زمین.
اون دقیقا الان مثل همون شب، کنارم روی زمین نشست.
اون شب اولین و تنها دفعه ای بود که من توی بهشت پنهان اون بودم.صبر کن ببینم!
بهشت پنهان؟خندیدم.
من واقعا داشتم توی گریه میخندیدم.این H.I.H لعنتی فقط حروف اول کلمات انگلیسی بهشت پنهان بودن!! (heaven in hiding)
اوه خدا من چطور زودتر نفهمیده بودم؟
چطور نفهمیده بودم حروف اول اسم اون روف گاردن هتل همون اسم مسخره ی روی اسلحه و فندکه؟جواب این معما تمام مدت جلوی چشمم بود و من مثل احمقا آسمون رو به زمین میدوختم که بفهمم کی پشت این ماجراهاست.
و ربط تهیونگ به جونگکوک چیه؟خنده م به همون سرعتی که اومد به همون سرعت هم از روی لبام از بین رفت.
آب دهنمو قورت دادم و بلاخره زبونم رو توی دهنم حس کردم و شروع کردم به صحبت کردن.+ پس-پس یعنی تو داشتی همه ی این مدت به من دروغ میگفتی و نقش بازی میکردی؟همهی اینا زیر سر لعنتی تو بود و جلوی من ادای مظلوما و کسی که میخواد کمک کنه درمیاوردی؟

ESTÁS LEYENDO
The lost dreams
Fanfiction_ ازم فاصله بگیر جئون جونگکوک..نمیخوام دلم رو به کسی ببازم که ازش میترسم! چشمهای تو، توی خاطراتِ بد من هستن و من این خاطرات رو نمیتونم به یاد بیارم... . . . کاپل: دختر و پسری