12

659 89 3
                                    

+ اینو قبلا دیدم... فکر کنم از دوستای جیمینه...باید درو باز کنم براش؟

و بعد با چهره ی سوالی به جونگکوک نگاه کردم.

_ معلومه که نه...عقلتو از دست دادی مگه؟

اب دهنمو قورت دادم و بدون لحظه ای درنگ، در رو باز کردم.

جونکگوگ پرید:
_ چیکار کردی؟ چرا هرچیزی که من میگم برعکسشو انجام میدی؟

انگشتمو به نشانه ی سکوت روی بینی م گذاشتم و درحالیکه اون رو پشت در ورودی هول میدادم گفتم:
+هیسسس... اون میتونه قطعه ای از پازل باشه...بیا عقب...

جونگکوک اهی کشید و پشت سر من ایستاد. اروم اروم در رو باز کردم و سایه ی یه مرد روی سرامیک زمین پدیدار شد.

_جیمین؟

هنوز برای اینکه خودمون رو نشون بدیم زود بود. باید منتظر میشدیم تا پسر غریبه کامل وارد خونه بشه و بعد در رو پشت سرش ببندیم و نذاریم بره.
اون اهسته و با احتیاط قدم برمیداشت و هر لحظه به در نزدیک تر میشد. دم در ورودی چند لحظه ایستاد و دوباره جیمین رو صدا کرد اما وقتی جوابی نشنید، بلاخره داخل اومد و چند قدم به سمت جلو برداشت.
سریع در رو پشت سرش بستم و قفلش کردم و بعد برای اینکه نتونه فرار کنه، جلوی در ایستادم و جونگکوک هم کنارم.
پسر با شنیدن صدا به سمت ما برگشت و با دیدنمون سرجاش میخکوب شد.
لبخند شیطنت آمیزی بخاطر اینکه تونستم این دوست مشکوک رو گیر بندازم روی لبام نقش بست.
پسر موهای مشکی داشت و هم قد جونگکوک بود. ماسک صورتش رو ظاهرا قبل از وارد شدن به خونه پایین اورده بود و تونستم بلاخره قیافه ش رو ببینم.

با چشم های از حدقه بیرون زده اول منو برانداز کرد و بعد نگاهش روی جونگکوک قفل شد.
اونقدر عجیب به اون نگاه کرد که یه لحظه شک کردم نکنه کسی که کنار من ایستاده یه جفت شاخ روی سرش داره!

ناخوداگاه منم نگاه پسر رو دنبال کردم و اون رو دیدم.
این ارتباط چشمی دو طرفه بود! چون جونگکوک هم با همون انرژی به اون غریبه خیره شده بود...شاید میشد اخم کوچیکی هم توی صورتش دید.
اینجا چه خبر بود؟

بلاخره به حرف اومد و محکم پرسید:
_ جیمین کجاست؟

به وضوح دستشو میدیدم که محکم مشت کرده بود.
+ تو کی هستی؟
_ رفیقشم.
+ اسمت؟
با حرص خندید:
_ چه مزخرفی داری میگی؟ اسم منو میخوای چیکار؟
+ با جیمین چیکار داری؟
_ جمع کن این نمایش مسخره رو...تو دیگه از کجا پیدات شده؟
و بعد به سمت در، یعنی سمت من و جونکگوگ حرکت کرد.
یه قدم عقب رفتم و تقریبا به در چسبیدم.

+ چه سر و سری باهاش داری؟ جوابمو بده.

درواقع ترسیده بودم و این ترس از لرزش صدام مشخص بود.

_ بهتره از جلوی این در بری کنار لِیدی...وگرنه تضمین نمیکنم که....

اینو گفت و سرشو خم کرد و اورد دقیقا رو به روی صورتم...میتونستم گرمی نفساشو حس کنم. دیگه فضایی رو پشت سرم نداشتم که عقب تر برم.
این پسر بوی خطر میداد!

The lost dreamsWhere stories live. Discover now