16/1

591 94 8
                                    

از اتاق رییس بیمارستان خارج شدم و مستقیم به اتاق استراحت رفتم.
پاکتی که دستم بود رو روی میز کوبیدم و فریاد زدم:
+ مسخره ست...اصلا معنی نمیده...مزخرررفه!!!

دنیل با تعجب نگاهم کرد و پرسید:
_ رفتی پیشش؟چیکارت داشتن؟

+ اخراااااج

_ چی؟

جیسو از روی تختم بلند شد و در پاکت رو باز کرد و اون رو خوند.

_ به چه دلیلی اخراجت کردن؟

با بیچارگی دستمو به سرم گرفتم و در طول اتاق قدم زدم و زمزمه کردم:

+نمیدونم‌‌‌...نمیدونم....اونا...اونا حتی خودشونم نمیدونستن که چرا دارن منو اخراج میکنن..دارم دیوونه میشم!

جیسو با لبای آویزون به دنیل نگاه کرد و نامه رو به اون داد..بعد از چند ثانیه دنیل گفت:

_ خب چرا اعتراض نکردی؟ این اصلا منطقی نیست...با عقل جور درنمیاد که بخوان تو رو یهو و بدون مقدمه بیکارت کنن.

بلاخره بعد از چندبار طی کردن مسیر رفت و برگشتی، یک جا ایستادم و با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفتم:

+هیچ جواب درست و درمونی بهم ندادن...حالا باید چیکار کنم خدایا؟

جیسو بلند شد و دستمو گرفت و سعی کرد آرومم کنه:
_آروم باش لیسا...بیا یک دقیقه بشین...

+ نه...باید برم...باید برم‌ پیش استاد...

با دلشوره ی عجیبی که توی دلم و تموم احساسات ناخوشایندی که بخاطر اخراجم توی وجودم بود، پیش استادم رفتم تا نتیجه ی تحقیقاتی که انجام داده رو باهام درمیون بذاره.
.

_ ببین لیسا...اطلاعات ما خیلی کمه...فقط چندتا عکس و یه اسم نمیتونه به ما کمکی کنه... تو باید بتونی اطلاعات بیشتری بدست بیاری..حتی شده خود اون ماده رو...

+ اما استاد من اصلا نمیدونم این رو از کجا میتونم گیر بیارم.

_ حدس میزنم این ماده، حتما جز مواد کمیاب و مورد علاقه ی قشر مرفه هستش و براحتی نمیشه بدست آوردش...شاید باید یجور روابط یا مقام خاص داشته باشی تا بتونی اونو گیر بیاری.

+ یعنی شما میگین بدست آوردنش ممکنه؟

_ غیرممکن هم نیست...فقط خطرناکه!

توی دلم خندیدم.
من مدتهاست خطر رو به جونم خریده بودم.

از استادم تشکر کردم و بیرون رفتم تا به قرارم با جونگکوک برسم.
.
.
.
.
_ عجیبه..

جونگکوک بعد از شنیدن خبر اخراج شدنم گفت و به یه نقطه خیره شد.

+ فقط عجیبه؟ همین؟ این بی انصافی محضه...نمیتونم اصلا باهاش کنار بیام.

The lost dreamsWhere stories live. Discover now