+ ببخشید که یک بار دیگه بدون اجازه، وارد خونه ت شدم.
بلند گفتم و از جلوی عکس جیمین کنار رفتم.
بعد به این فکر کردم که اصلا برگشتن به این خونه کار درستی بوده یا نه؟
نکنه بهتر بود توی همین بی خبری که توش گیر کردم بمونم و بیشتر از این برای فهمیدن حقیقت تلاش نکنم؟چندساعتی از رفتن من و جونگکوک به جاده ی منتهی به قبرستون و گمشدن جیمین میگذشت.
انگار این شب های تاریک هر کدومشون اندازه ی صد سال طول میکشیدن.
ساعت چهار صبح بود که با زنگ تلفن خونه ی جیمین از جام پریدم وبی اختیار و مردد سمت تلفن رفتم.+بله؟
_ سلام لیدیهمین دوتا کلمه کافی بود تا بفهمم کسی که ساعت چهار صبح ب خونه ی جیمین زنگ زده کیم تهیونگه!
_ لیدی...امشب خیلی اشفته بنظر میای...ببخشید که با اون عکسای نه چندان خوشایند از دوستت ناراحتت کردم.
+ تو اونارو فرستادی؟ دقیقا کی هستی تو کیم تهیونگ؟
_ لازم نیست بترسی...من فقط میخوام کمکت کنم.
+ کمکتو نمیخوام..فقط بهم بگو چه بلایی سر جیمین اومده؟ اون کجاست؟ کبودی های دستش برای چی بودن؟
_ برای پیدا کردن جواب سوالاتت به یه فلش احتیاج داری..یه فلش که توش فیلم جعبه سیاه ماشین جیمینه!
لرزش تلفن توی دستام رو حس میکردم. اب دهنمو قورت دادم و با دردی که گرفت فهمیدم سرماخوردگی بلای جدید امشبمه!
+ اونو از...از کجا اوردیش؟
خندید:
_ دست کم نگیر منو...نفوذ من توی این شهر بیشتر از اون چیزیه که فکرشو بکنی.+ بهم-بگو-جیمین-کجاست؟
_ عجله نکن لیدی...جای اونو منم نمیدونم...الان برو جلوی در و فلشی که از دستگیره اویزون شده رو بردار.
برگشتم و به در نگاه کردم...ترسیده بودم اما برام مهم این بود که هر جور شده از جیمین خبری پیدا کنم.
به سرعت سمت در رفتم و فلش رو برداشتم.
نفسی که حبس کرده بودم رو بیرون دادم و خواستم با تهیونگ صحبت کنم که متوجه شدم چند ثانیه ای هست تماس قطع شده.
هر چقدر بعدش به اون شماره زنگ زدم کسی گوشی رو برنداشت.
کامپیوتر جیمین رو روشن کردم و پشت میز نشستم.
فلش رو وصل کردم و منتظر شدم.داخل اون فقط یه فیلم بود و اون هم فیلم جعبه ی سیاه ماشینش بود.
چندتا نفس عمیق کشیدم و فیلم رو پلی کردم و صدای جیمین توی اتاق پخش شد:
_ " چرا انقدر دیر جواب دادی سولگی....
سولگی...امشب اخرین باریه که اون پسرک احمق رو میبینی...اخرین باریه که صدای منو میشنوی...بیا سولگی....بیا خیابونی که توش باهم زندگی میکردیم...من منتظرتم...ببین...اگه امشبم نیای کار خودمو تموم میکنم...میدونی ک شوخی نمیکنم.
مثل همون باری که بهت گفتم اگه برنگردی پیشم خودمو با همون کوفتی که تو میسازیش معتاد میکنم...مثل همون باری که گفتم نمیذارم اون دوست پسر عوضیت زنده بمونه و مسمومش کردم....
چی؟اره..اره مستم...چون فقط توی مستی جراتشو پیدا میکنم همه حرفای دلمو بهت بزنم...من اینجا منتظرتم بیا...
از اون "دیاموند" هم بیار با خودت...بدجور بهش احتیاج دارم..تموم کردم اخه...از اون روزی که بچه مو کشتی مصرفم بیشتر شده!
اه...سرم گیج میره...زودتر بیا....دیگه قطع میکنم باید با لیسا هم حرف بزنم..."
![](https://img.wattpad.com/cover/200088727-288-k515312.jpg)
ESTÁS LEYENDO
The lost dreams
Fanfic_ ازم فاصله بگیر جئون جونگکوک..نمیخوام دلم رو به کسی ببازم که ازش میترسم! چشمهای تو، توی خاطراتِ بد من هستن و من این خاطرات رو نمیتونم به یاد بیارم... . . . کاپل: دختر و پسری